صفحات: << 1 ... 12 13 14 ...15 ...16 17 18 ...19 ...20 21 22 ... 48 >>
به واژه مادر كه فكر مي كني انبوهي از معاني در ذهنت خطور مي كند
ولي بعضي از افراد اين كلمه يا اين ابر واژه را مدام با يك حس غريبي زمزمه مي كنند گويي در پي گمشده خود هستند .
چرا كه سالهاست زمانه بي رحم بين آنها ومادرشان را جدايي انداخته است .
مادرت كه فوت شده يا اينكه طلاق گرفته باشد فرقي نمي كند.
به هرحال از او دوري و سايه سنگين نامادري هم نمي تواند گرماي آغوش پر مهر مادري را به تو هديه كند.
ولي تو مي تواني اين گرما به فرزندان خود هديه نمايي چرا كه تو خودت مادري . ..
زمهریر
روزها فكر من اين است و همه شب سخنم
كـــه چرا غافل از احـــوال دل خويشـتنم
و در آستانه ي تغيير و تحول سال و زمان؛ دعوتي احوال ما را دگرگون نمود؛
تا بار ديگر سرخي خون شهدا متذكر راه و منش زندگيمان باشد. پروردگارا سپاسگزارم كه ما با راهيان سفر «راهيان نور» همراه كردي تا غبار و زنگار سرگرمي هاي مادي، خودخواهي ها و سود طلبي هاي اين دنيا، با بالاترين سطح فداكاري براي آرمان هاي بشري؛ يعني شهادت زدوده شود و نور رستگاري چشمان بي فروغمان را روشنايي بخشد.
هميشه شنيده و گفته ايم كه: «ما اهل كوفه نيستيم، علي تنها بماند…» اما امروز مي خواهم يادآوري كنم؛ ما آماده ايم تا آبروي كوفه را احيا كنيم. آماده ايم كه پاي پياده تا كوفه رفته و در آباداني آن براي همراهي و ياوري «علي زمان» از هيچ خدمتي دريغ نكنيم.
پس سرور و مولاي من به حق آن دل هايي كه با نور ايمان و توكل بر تو محكم شده بودند و همه ي سلاح هاي زر و زور را ناكار امد و بي اثر كرده بودند؛ ما را نيز مزين به «روحيه ولايي، رفتار انقلابي و غيرتي شهدايي» كن تا بتوانيم در ياري امام عصر و زمانمان تا آخر ايستاده و سربلند باشيم؛ آن گونه كه امصار و اعصار نظيرمان را در مردانگي و ولايت پذيري به خود نديده باشند براي ساختن تمدن اسلامي_الهي وعده داده شده از سوي ذات غيور و مهربانت.
ه. انجمنی
http://narjes-s3.kowsarblog.ir/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%8A%D8%A7%D9%86-%D8%B3%D9%81%D8%B1
کلمه ای زیبا و مطابق طبع انسان،
واژه ای مظلوم که توان مقابله با بی عفتی را ندارد
گاه با بی بند و باری به اشتباهش می گیرند و گاه چون بردگان به اسارتش می کشند
در زمان انتخابات می شود نقل مجالس بزرگان هرکس آن گونه که می پسندد تفسیرش می کند
هر کس آن گونه که نیست بیانش می کند
آزادی تو همان امر به معروف و نهی از منکر فراموش شده ای
تو همان واژه ی بی مانند عفتی
تو همان شهید گلگون کفن اسلامی
کاش می شد چهره ی واقعی ات را به جهان نشان می دادی
کاش می شد لبخند مهربانت را بر روی صورت مردم فلسطین و حلب و … می نشاندی
کاش می شد بار دیگر به مقابله با افکار پوچ عرب جاهلیت بر می خواستی
کاش می شد منیت های شیطان پرستان و وهابیان از خدا بی خبر را در هم می شکستی
و ای کاش می شد فراموش نمی شدی
جبله
http://shahrood.kowsarblog.ir/%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF%DB%8C-20
چند وقت پیش دعوت شدیم به مجلس جهیزیه تماشا!
سر روز و موعد مقرر به سمت منزل تازه و عروس داماد حرکت کردیم ، این مجلس تقریبا ده روز قبل از جشن عروسی این زوج برگزار شد .
رسیدیم به کوچشون آقا داماد سر کوچه منتظر مهمونا بودن برای مراسم مشایعت تا درب منزل !!! به در خونشون رسیدیم ، ظاهر خونه نشون می داد از لحاظ ساخت و ساز هنوز مواردی باقی مونده ، خونه آپارتمانی بود و کلبه عشق این زوج آخرین طبقه ( پنت هاوس شاید !!) ، گفتن آسانسور هنوز راه نیفتاده ، فقط چالش بود ! از هشتاد تا پله شایدم بیشتر رفتیم بالا ، وقتی به درب واحد رسیدیم دیگه نفسی برای سلام احوالپرسی نداشتیم …..
جلو در عروس خانم و مادرشون به استقیال اومدن ، بعد از ورود به داخل خونه ، لحظاتی فکر کردم وارد کاخ سعادت آباد شدم :) :) !!! مبلمان آبی درباری به همراه میز و صندلی نهار خوری 12 نفره !!!! لوسترهای مجلل و بزرگ ، دکورهای متعدد و پرده های بسیار زیبا و …..
پس از اندک زمانی نشستن و پذیرایی شدن ، از مهمانان خواسته شد برای تماشای سایر وسایل و اتاق ها آماده شوند ، خب اولین اتاق ، اتاق کار آقای داماد بود ،
به امید رسیدن به آفتاب از گنبد کاووس راه افتادیم تا اینکه وارد شهر آفتاب شدیم.
با دیدن گنبد طلایی رنگش اشک در چشمانم حلقه زد. زمزمه وار شروع به خواندن اذن دخولش کردم:«ءادخل یا رسول الله، ءادخل یا حجه الله، ءادخل یا ملائکه الله المقربین المقیمین فی هذا المشهد الشریف…»
وقتی در صحن و سرای زیبایت قدم می زدم، فکر نمی کردم فرصت دیگری برای زیارتت نصیبم شود.
بار گناهان بر پشتم سنگینی می کرد اما به لطف شما پس از گره خوردن قلبم با پنجره های ضریح زیبایت احساس می کردم تاریکی وجودم به روشنایی نورت زدوده شد.
تجلی بهشت را می دیدم، بهشت موعود.
اکنون که از سرزمین نور از جوار امام مهربانی ها، امام رضایت و مهر وعطوفت خارج می شوم؛ به سینه ام که نگاه می کنم می بینم چیزی را در حرمتان جا گذاشته ام. جای چیزی در فضای سینه ام خالی است. قلبی که با ضریح زیبایت آشنا شده و دیگر در سینه ام نیست…!
بار دیگر عهد نامه ام را مرور می کنم، قطرات اشک از چشمانم سرازیر می شود و مثل هربار تاسف می خورم از اینکه چرا به اندازه کافی از وجودتان بهره مند نشدم.
امید به بازگشت دوباره ، تنها سرمایه من است…!
ز. مظفری
<< 1 ... 12 13 14 ...15 ...16 17 18 ...19 ...20 21 22 ... 48 >>