همیشه دنبال این بودم که کار بزرگ و مهمی انجام بدم . اگه درس میخونم اونقدر خوب بخونم که هیچ جای کتاب مبهم نمونه . اگه کار می کنم اونقدر کارم خوب باشه که دهان همه باز بمونه و….
اما بازم آرامشی که دنبالش می گشتم را پیدا نمی کردم .ا
اما یه تجربه تلنگر عجیبی بهم زد …..
یه روز دوستم رضا ازمن خواست که در برپایی هیأت کمکش کنم .منم که عاشق امام حسین (علیه السلام) و از خدا خواسته، قبول کردم .
وقتی رفتم ، هرکسی یه گوشه ی کار رو گرفته بود و جارو کردن و تمییز کاری محل به نام من افتاد… باور کنید تا اون لحظه از این کارا نکرده بودم ولی خیلی برام لذت بخش بود …. با اینکه کار به ظاهر بزرگی هم نبود.
موقع استراحت به رضا گفتم عجب هیأتیه !!!!!! چقد کار کردن اینجا لذت بخشه …
راستی تو میدونی چرا همیشه تو همه ی کارامون این حس را نداریم ؟؟؟؟؟ رضا فکری کرد و گفت :
” ما تو کارای دیگه مولا نداریم که براش کار کنیم ….
اینجا همه ی حواسمون به آقا امام حسینه (علیه السلام) و برای خدمت به ایشون کار می کنیم
ولی در انجام کارهای دیگه از خدا و مولامون غافلیم.
این آیه را شنیدی ؟
” ذلک بانّ الله مولی الذین آمنوا و انّ الکافرین لا مولی لهم ” (سوره مبارکه محمد آیه11 )
و من تازه فهمیدم که چرا فقط بزرگ و مهم بودن کار آرومم نمی کنه….
هدایت