صفحات: 1 ... 36 37 38 ...39 ... 41 ...43 ...44 45 46 ... 48

  چهارشنبه 4 آذر 1394 20:55, توسط   , 126 کلمات  
موضوعات: دست نوشته های طلاب, دلنوشته

در سكوت او  فريادهايي از درونش شعله مي كشيد كه در هر فكري نمي گنجيد

و اندكي مي دانستند كه در آن سكوت چه چيزي نهفته است .

آن صورت مهربان و پر مهرش گويا از معصوميتش خبر مي داد

در صداي به ظاهر آرام او  غم هايي نهفته، كه  ناشي از رفتارهاي بي شرمانه متجاوز گران است.

آقا، آقا جان ما همه بدون چون و چرا تسليم امر تو هستيم ، شجاعانه در برابر متجاوزگران مي ايستيم .

ما همه چشممان به لب هاي شما ست و لب تر كنيد جهاد مي كنيم ،

اي فرمانده بسيج حقا كه شايسته همچون  جايگاهي هستيد،

به اميد آنكه ما هم شايستگي خدمت در ركاب شما را داشته باشيم.

فرشته مرادي طلبه پايه اول/ مدرسه علميه امام خميني ره رباط كريم

http://imam-robatkarim.kowsarblog.ir/?p=179307&more=1&c=1&tb=1&pb=1

  دوشنبه 2 آذر 1394 00:09, توسط   , 494 کلمات  
موضوعات: دست نوشته های طلاب, خاطرات

بالای کوه ایستاده بودم، همه جا سفید بود، پاهایم در برف فرو رفته بود؛، جوراب ها و قسمتی از شلوارم خیس شده بود.  باد و بوران، برف را مانند شلاق به صورتم می زد، احساس می کردم باد به  گوشم وارد و از گوش دیگرم بیرون می آید! صدای زوزه باد من را به یاد زوزه گرگ در فیلم ها می انداخت .تردید می کردم صدای باد است یا گرگ! چادر را به خود  پیچیدم که باد نبرد. آن زمان تلفن همراه نداشتم - شاید هم هنوز نبود - که به همسرم خبر بدهم تا ماشینی برای بردنم بفرستند. سال1377 هجرتمان از زنوز به جلفا بود، - بچه قم هستم و از سال 60 از قم به زنوز هجرت کرده بودیم- .ماه رمضان بود، بهار تبلیغ داغ بود. صبح از خانه بیرون می رفتم بعد از افطار برمی گشتم. مخاطبان اولین باری بود که مبلغ خانم را تجربه می کردند، خیلی مشتاق بودند! هر روز راننده جهاد کشاورزی می آمد و مرا به روستا ی زاویه می رسا ند.آن روز هم مثل همه روزها حرکت کردیم، هوای جلفا با اطرافش تفاوت دمایی زیادی دارد، لذا لازم به پوشیدن لباس گرم و چکمه نبود. وقتی رسیدیم به نزدیکی روستا کم کم بارش برف شروع شد. نخواستم خلف وعده کرده باشم لذا راه را ادامه دادیم. ماشین با زحمت فراوان از شیب تند جاده لغزنده به بالا ی کوه رسید. پیاده شدم.  تا مچ پاهایم در برف فرو رفت به طرف مدرسه ای که کلاس آنجا برگزار می شد رفتم با دیدن قفل بزرگ روی در سریع بر گشتم که اگر راننده برنگشته برگردم، او رفته بود و من بالای کوه زیر بارش برف و بوران گیر افتاده بودم! به اطرافم نگاه کردم، خانه ها در دامنه کوه و میان دره بود. از دود دود کش خانه ها معلوم می شد که خانه ها گرم است. با خودم گفتم چه کسی در  این سرما از کنار بخاری بیرون می آید که پای آموزش قرآن و احکام بنشیند. بیش از یک ساعت  باید زیر بوران و برف بمانم تا راننده بیاید. پاهایم از سرما بی حس شده بود، با این که دست هایم را جلوی دهانم گرفته بودم تا  گرم شود، برف و سرما فورا خودش را داخل دهانم جا می کرد . ناگهان  در سفیدی باعظمت یکنواخت کوهستان، سیاهی آدم هایی را دیدم از کوره راه ها به طرف بالا ی کوه می آمدند.  گمان کردم دچار توهم شده ام؛ اما توهم نبود، دیگر سرما را حس نمی کردم، گرمای مطبوعی در رگهایم جاری شد. همه آمده بودند هیچ کس غایب نبود! مبصر کلاس گفت اول صبح آمدم بخاری روشن کردم و برگشتم، با بقیه قرار گذاشتیم از پنجره اتاق هایمان که مشرف به بالای کوه بود نگاه کنیم که اگر آمدید بیاییم، با این هوا باور نمی کردیم که بیایی. با اینکه  وقتی روزه می گیرم دچار ضعف فراوان می شو م  وباید استراحت کنم که سردرد نگیرم تا روزه را به افطار برسانم ،  در آن رمضان اصلا دچار سر درد و ضعف نشدم !!!

محمدی/ مدرسه علمیه فاطمیه جلفا

http://blog101.kowsarblog.ir/?p=178729&more=1&c=1&tb=1&pb=1

  پنجشنبه 28 آبان 1394 20:24, توسط   , 183 کلمات  
موضوعات: دست نوشته های طلاب, دلنوشته

جز شیعه چه کسی می تواند مفهوم تلخ از دست  دادن امام را بفهمد ؟

امشب و فردا روز از دستان پر محبت حسن می نوشیم،  جرعه های بیداری را.

شیعه که تاریخ سازِهماره صحنه های بیداری است

امشب باز غمی سخت بر دلش می نشیند

امشب شمع آگاه مزار حسن می شویم که در قلوبمان بنا کرده ایم

بر روشنای نام حسن مجتمع می شویم و حسینی سینه می زنیم

و بگذار شیاطین بتازند که گاه تاختنشان رو به اتمام است .

که ما منتظران وعده حقیم ….

ما را از مرگ نترسانید شیعه خونش را، جانش را، نثار نموده اما،  دین نباخته است.

بتازید که گاه خونخواهی بر شما خواهیم تاخت ..

شیعه با درد و رنج بالیده است و منتظر است تا تحقق وعده های الهی را ببیند

که خداوندگار ما وعده داده  شرارت های شما را روزی پایان دهد .

مزار امام ما در قلب های آگاه ماست ..

سلام بر غربت بی مثال حسن علیه السلام  این دومین قدر ناشناخته انوار برگزیده الهی .

“بغض نوشت : شمع روشن کرده ام دلم چراغانی نور امام است …

سری هم به روضه گاه ما بزن آقا …”

تسنیم

http://tasnimi-az-janateyar.kowsarblog.ir/?p=178259&more=1&c=1&tb=1&pb=1

  سه شنبه 26 آبان 1394 16:25, توسط   , 579 کلمات  
موضوعات: دست نوشته های طلاب, علمی

دلم به شدت تمنای زیارت داشت. زمان زیادی نیاز نداشت فقط دو ساعت، اما روز مناسبی نبود و باید صبر می کردم. از زیارتگاه تا مرکز شهریک ربع پیاده روی بیشتر نیست؛ اما شدت و ضعف رنگ غم ، شادی، آرزو، آرامش و دو ست داشتن ازاینجا تا شهربه حدی است که منطق وعقل، این فاصله را انکار می کند. زیارتگاه اهل قبور، تنها مکان شهر که آرامم می نماید. پرسه زدن بین آرامگاه دوست و آشنا برایم جذبه خاصی دارد. اینجا نه غم هایم غم است نه شادی هایم شادی، نه گریه می کنم نه می خندم. شاید درک می کنم که هنوز مفهوم غم و شادی را نمی دانم. و مرجع شادی و غم هایم هنوز پوچ است. آشنا اینجا زیاد است و تنها نیستم. مادر بزرگ ها و پدر بزرگ ها، عموها، اقوام دور و نزدیک، همسایه، همکلاسی، غنی و فقیر، پیر و جوان در کمنر از یک متر مربع سکنی گزیده و منتظر ما هستند. عمه آخرین عزیزی است که یک سال و اندی قبل او را به این زیارتگاه سپردیم. با اینکه به دلایلی رفت و آمد و دیدارمان منوط بود به زیارت ها و غم و شادی های خاص، اما هرگز مادرم از عمه بد گویی نمی کرد. هیچ وقت لو لو بودن عمه را به روش های مختلف به ما آموزش نداد. وقتی دختران جوان فامیل فرزندان خود را به دوری از خانواده همسر ترغیب می کردند و در ناراحتی ها ناسزا و بدگویی ها را نثار عمه ها، مادرم انتقاد می کرد و می گفت «محبت عمه و برادر زاده خدایی است و هر دو این محبت را از خون دارند، نهایت سرکوب می کنید نه حذف. اگر به ناحق باشد که خدا جای حق نشسته ، اگر هم به حق باشد دور کردن بچه از فامیلش قطع صله رحم است و عواقب خودخواهی شما دامن عزیزتان را می گیرد.» حتی روابط ما با فامیل پدری بیشتر بود. گاهی زود دلتنگ عمه می شوم و راهی قبرستان. پر رنگ ترین خاطره ای که از عمه به یاد دارم این حرکت همیشگی بود که در جمع های فامیل بعد از ورود و جمع بودن جمع، با اینکه زبان محبت های خاص نداشتم و کاملا رسمی و یک احوالپرسی ساده، عمه از من می خواست روبرویش بنشینم، جلو همه اهل فامیل دستانش را دور گردنم حلقه می زد و چند دقیقه ای محبت نثارم می کرد و شعار نجابت را مرتب تکرار و بقیه دخترها ما را چپ چپ زیر نظر داشتند. گاهی از این کار مخصوصا با حضور نامحرم دلگیر می شدم ولی حالا که عمه هستم ، خوب می دانم عمه داشتن و عمه بودن دو حس متفاوت است . اگر شاهد شیرین زبانی ها و بزرگ شدن برادرزاده ها، به ویژه ریحانه ها بوده باشی که وصف نا شدنی است . پنجم صفر که می شود غم عجیبی وجودم را پر می کند و حال و هوای تمنای زیارت اهل قبور بر وجودم غالب می شود. درک این روز از تاریخ پنجم محرمی که در تقویم زندگی ما به نام یاد ترک بسیار غیر منتظره عمه ثبت شد، متفاوت است. پنجم محرم عمه رفت. پنجم صفر در تاریخ ما ترک متفاوت و غم انگیز برادرزاده ای است از کنار عمه . جای قیاسی برای این عمه بودن ها و برادر زاده ها تصور نمی شود اما از مرور این دو حس اقرار می کنم: فقط خدا می داند که در خرابه بر عمه سادات علیها سلام چه گذشت و درسالروز عروج دردانه ارباب، باید خون گریست و ندبه کرد «امان از دل زینب!»

صداقت/ 26 آبان 94

http://gohareomr.kowsarblog.ir/?p=177782&more=1&c=1&tb=1&pb=1

  پنجشنبه 21 آبان 1394 19:28, توسط   , 199 کلمات  
موضوعات: دست نوشته های طلاب, دلنوشته

شما ای خانم زیبا ، با شما هستم

برای داشتن لب های جذاب، کلام محبت آمیز به زبان آورید

برای داشتن چشمان زیبا، به زیبایی های مردم و خوبیهای آنها توجه کنید

برای خوش اندام ماندن، غذایتان را با گرسنگان تقسیم کنید

برای داشتن موهای زیبا، آن را از دید نامحرم بپوشانید

برای داشتن فرم مناسب در حالی راه بروید که میدانید هرگز تنها نیستید

انسانها بیشتر از اشیا، احتیاج به تعمیر، نو شدن، احیا شدن مرمت شدن و رهاشدن دارند

هیچ وقت هیچ کدام را دور نریزید

به خاطر داشته باشید هرگاه به دست یاری نیاز داشتید همیشه یکی در انتهای دستان خودتان پیدا میکنید

همین طور که سنتان بالا میرود شما متوجه میشوید که 2 دست دارید

یکی برای کمک به خودتان و یکی برای یاری دیگران

زیبایی یک زن به لباسهایی که میپوشد به صورتش و به مدل مویش بستگی ندارد،

زیبایی یک زن در وقار و متانت اوست

زیبایی یک زن در آرایشش نیست بلکه در زیبایی واقعی روحش است،

مهم این است که او مشتاقانه عشقش را نثار میکند برای همسفر زندگیش

آری زن گوهریست در صدف که هر چه دست نایافتنی تر باشد قیمتی تر است

نوشته دختر زمینی با بالهای آسمانی / وبلاگ ساجدين

http://sajedin.kowsarblog.ir/?p=175578&more=1&c=1&tb=1&pb=1

کلیدواژه ها: ، حجاب, دلنوشته

1 ... 36 37 38 ...39 ... 41 ...43 ...44 45 46 ... 48

انسانی که واردات گوشش یاوه و هرزه و گزاف است، صادراتش نیز آنچنان خواهد بود، قلم هرزه و زهر آگین خواهد داشت. آیت الله حسن زاده آملی

کاربران آنلاین

  • مدرسه علمیه امام خمینی ره رباط کریم
  • الهام تقيان چالشتري
  • شمیم
  • پاییزنوشت