« غم هاي نهفته!روشنای نام حسن علیه السلام! »

معجزه تبلیغ!

معجزه تبلیغ!

  دوشنبه 2 آذر 1394 00:09, توسط   , 494 کلمات  
موضوعات: دست نوشته های طلاب, خاطرات

بالای کوه ایستاده بودم، همه جا سفید بود، پاهایم در برف فرو رفته بود؛، جوراب ها و قسمتی از شلوارم خیس شده بود.  باد و بوران، برف را مانند شلاق به صورتم می زد، احساس می کردم باد به  گوشم وارد و از گوش دیگرم بیرون می آید! صدای زوزه باد من را به یاد زوزه گرگ در فیلم ها می انداخت .تردید می کردم صدای باد است یا گرگ! چادر را به خود  پیچیدم که باد نبرد. آن زمان تلفن همراه نداشتم - شاید هم هنوز نبود - که به همسرم خبر بدهم تا ماشینی برای بردنم بفرستند. سال1377 هجرتمان از زنوز به جلفا بود، - بچه قم هستم و از سال 60 از قم به زنوز هجرت کرده بودیم- .ماه رمضان بود، بهار تبلیغ داغ بود. صبح از خانه بیرون می رفتم بعد از افطار برمی گشتم. مخاطبان اولین باری بود که مبلغ خانم را تجربه می کردند، خیلی مشتاق بودند! هر روز راننده جهاد کشاورزی می آمد و مرا به روستا ی زاویه می رسا ند.آن روز هم مثل همه روزها حرکت کردیم، هوای جلفا با اطرافش تفاوت دمایی زیادی دارد، لذا لازم به پوشیدن لباس گرم و چکمه نبود. وقتی رسیدیم به نزدیکی روستا کم کم بارش برف شروع شد. نخواستم خلف وعده کرده باشم لذا راه را ادامه دادیم. ماشین با زحمت فراوان از شیب تند جاده لغزنده به بالا ی کوه رسید. پیاده شدم.  تا مچ پاهایم در برف فرو رفت به طرف مدرسه ای که کلاس آنجا برگزار می شد رفتم با دیدن قفل بزرگ روی در سریع بر گشتم که اگر راننده برنگشته برگردم، او رفته بود و من بالای کوه زیر بارش برف و بوران گیر افتاده بودم! به اطرافم نگاه کردم، خانه ها در دامنه کوه و میان دره بود. از دود دود کش خانه ها معلوم می شد که خانه ها گرم است. با خودم گفتم چه کسی در  این سرما از کنار بخاری بیرون می آید که پای آموزش قرآن و احکام بنشیند. بیش از یک ساعت  باید زیر بوران و برف بمانم تا راننده بیاید. پاهایم از سرما بی حس شده بود، با این که دست هایم را جلوی دهانم گرفته بودم تا  گرم شود، برف و سرما فورا خودش را داخل دهانم جا می کرد . ناگهان  در سفیدی باعظمت یکنواخت کوهستان، سیاهی آدم هایی را دیدم از کوره راه ها به طرف بالا ی کوه می آمدند.  گمان کردم دچار توهم شده ام؛ اما توهم نبود، دیگر سرما را حس نمی کردم، گرمای مطبوعی در رگهایم جاری شد. همه آمده بودند هیچ کس غایب نبود! مبصر کلاس گفت اول صبح آمدم بخاری روشن کردم و برگشتم، با بقیه قرار گذاشتیم از پنجره اتاق هایمان که مشرف به بالای کوه بود نگاه کنیم که اگر آمدید بیاییم، با این هوا باور نمی کردیم که بیایی. با اینکه  وقتی روزه می گیرم دچار ضعف فراوان می شو م  وباید استراحت کنم که سردرد نگیرم تا روزه را به افطار برسانم ،  در آن رمضان اصلا دچار سر درد و ضعف نشدم !!!

محمدی/ مدرسه علمیه فاطمیه جلفا

http://blog101.kowsarblog.ir/?p=178729&more=1&c=1&tb=1&pb=1


فرم در حال بارگذاری ...

انسانی که واردات گوشش یاوه و هرزه و گزاف است، صادراتش نیز آنچنان خواهد بود، قلم هرزه و زهر آگین خواهد داشت. آیت الله حسن زاده آملی

کاربران آنلاین

  • موعود موجود