خاطرات دور برایم تداعی میشوند، خیلی دور. آن زمان که مادرم چادری سفید با گلهای ریز آبی میپوشید ومن میدانستم فرشتگان، پاکی از سفیدی چادر نماز مادرم میگیرند. من زیر بالهای نورانی چادرش پنهان میشدم تا فرشتگان را به بازی گیرم. کمی نزدیکتر و آن هنگام که من،…
بیشتر »