به بنفشه های باغچهی مادرم نگاه میکنم . بهار را وقتی باور میکنم که مخمل بنفش و زرد بنفشههای کاشته شده با دستان مادرم، مثل هر سال، سلام دنیا را زمزمه کنند…
نمیدانم دنیا چقدر وسیع است و دقیقا چه تعداد قلب عاشق در آن میتپد.
اما میدانم قلب یک مادر، بهاریتر از تمام افسانههای بهاری دنیا، به عشق فرزندش گل میدهد ، ثمر میدهد و اما … نه! نمیتوانم آخر قصه را بگویم.
با بغض مینویسم: و زمستان میشود.
کاش قدر بهار سبز زندگی را بدانیم، قبل از آن که در زمستان سوت و کور نداشتنشان، دست حسرت را با بخار اندوه"ها” کنیم…
(اللهم اشکر لهما تربیتی و اثبهما علی تکرمتی و احفظ لهما ما حفظاه منی فی صغری)
خدایا! در برابر رشد دادن من از آنان سپاسگزاری فرما و در برابر گرامی داشت من، پاداششان ده و آنچه را در کودکیام برایم رعایت کردند، برای آنان رعایت نما(صحیفه سجادیه، دعای بیست و چهارم ، فراز هفتم)
به قلم: شیدا صدیق
برای دیدن مطلب در سایت طلبه نوشت اینجا کلیک کنید.
وسط اتفاق ایستادهای و به همه معادلات و مجهولات و معلومات ذهنت نگاه میکنی.
بعد میروی همهی دور وبر و اطرافیانت را بررسی میکنی. بیش از نیمی از معلومات و مجهولات شبیه همان چیزی هستند که در یکجایی از زندگی اطرافیانت اتفاق افتادهاند.
مینشینی و فکر میکنی. میگویی این قسمت از ماجرای من شبیه اوست و قسمت دیگرش شبیه آنیکی. بعد در تلاشی غیر عاقلانه هی دست و پا میزنی و میگویی نه من با بقیه فرق دارم! میگویی این اتفاقی که برای من افتاده، ابن جنبه جدید از زندگی که برای من پیش آمده، با بقیه فرق دارد! اصلا من با بقیه فرق دارم. جنس ماجرایم و نوع اتفافی که برایم افتاده خاص است.
این «من با بقیه فرق دارم» از کجای دنیا در زندگیمان سر در آورده و مثل توپی در زمین عمرمان افتاده است؟
بیشتر اتفاقاتی که افتاده، با اتفاقی که برای دیگری افتاده یکی است. پس چه لزومی دارد بگویم من با بقیه فرق دارم؟
مگر نه اینکه میگویند از تجربه دیگران پند بگیرید و خودتان تجربه و درس عبرت نشوید؟ حالا گیرم که تا ته خط رفتم و گفتم من با بقیه فرق دارم! تهش چه برایم میماند جز افسوس همان لحظهای که وسط عمق فاجعه ایستاده بودم و داشتم با غرور میگفتم من با بقیه فرق دارم و نمیخواستم از تجربه دیگران و حاصل اتفاقی که برایشان افتاده بود استفاده کنم؟
به قلم: نویسنده وبلاگ قصههای پاییز
برای دیدن مطلب در سایت طلبه نوشت اینجا کلیک کنید.
«و یا من تظهر عنده بواطن الاخبار صل علی محمد و آله و لاتفضحنا لدیک»؛ و ای خدایی که باطنِ هر خبر بر تو آشکار است، درود فرست بر محمد و آل پاکش و ما را نزد خود به معاصی و اعمال زشت، رسوا و شرمگین مفرما. (صحیفهی سجادیه، دعای پنجم، فراز ششم)
به نظر میرسد هیچ موجود زندهای به سانِ انسان، قدرتِ کتمان ندارد. آدمی نه تنها در پنهان کردنِ اشیاء و وسایل و استتار ِ خود، بسیار توانمند است که در اِخفای قصد و اراده بلکه تظاهر و وارونگیِ حقیقت نیز همین گونه است. اینجاست که لزومِ وجودِ قدرتی برتر که از حقیقتِ هر ماجرا مطلع است؛ ضروری مینماید؛ قدرتی یگانه و عادل که داوری بر مبنای حقیقت را دستور کار خویش قرار داده است و آن نیست مگر خدای رحمان و رحیمی که معصوم علیه السلام در فراز مذکور به زیبایی بندهنوازیاش را به تصویر کشیده است.
در این فراز نورانی، امام سجاد علیه السلام به عنوان امام ِ برحق که مظهرِ لطف الهی است، با مهربانی و رأفت، سایرینِ غیر معصوم را در شمارِ خود آورده، به درگاه ربوبی دعا میکند؛ ما را که خطاکاریم، نه در نزد کرام الکاتبین که خوب و بدمان را ثبت کردهاند و نه دیگرانی که قضاوتهاشان خالی از اشکال نیست بلکه حتی نزد خود، خودی که دانندهی تمام اسرار است و از کُنهِ رفتار و گفتار و کردارمان با خبر است؛ رسوا و شرمگین نفرماید.
برای دیدن مطلب در سایت طلبه نوشت اینجا کلیک کنید.
من حنیف هستم و در راه مستقیم
دمای بدنم، این روزها بالاست، لبانم خشک و انگشتانم بی رمق شده اند، صدایم بالا نمی رود، خوابهای ناز بهاری برایم ملال آور شده است، اما هیچ کدام مانع بندگی من نمی شوند.
من این روزها ، در مهمانی معبود به سر می برم، چه روزهای زیبایی است. عده ای می گویند روزه نگیر تو نحیفی ولی من می گویم نگو نحیف، من حنیف هستم و در راه مستقیم.
همه ی سختی های ظاهری و مادی ماه رمضان، برای پرورش انسانهایی بااراده و متقی است زیرا این ماه عزیز با نخوردن و نیاشامیدن به ما قدرت اراده و سرکوبی هوای نفس را می دهد و به ما می فهماند که خداوند همه جا حاضر وناظر است زیرا تو در همه ی احوال از همه امور نهی شده ی او امساک می کنی.
اگرچه روزها بلند شده اند، هوا گرم تر و قوای بدنم کم تر شده است، اما هیچ کدام مانع بندگی من از معبودی که روزی ام ، سلامتی ام، شادی ام از اوست، نمی شود زیرا من حنیف هستم و در راه مستقیم.
به قلم: سیده رؤیا طباطبائی اصل
برای دیدن مطلب در سایت طلبه نوشت اینجا کلیک کنید.
” إلهى هَبْ لى کَمالَ الْانْقِطاعِ إلَیْکَ وَ أَنِرْ أَبْصارَ قُلُوبِنا بِضیاءِ نَظَرِها إِلَیْکَ حَتّى تَخْرِقَ أَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّور ِفَتَصِلَ إلى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصیرَ أرْواحُنا مُعَلَّقَةً بعِزِّ قُدْسِ”
“معبودا مرا انقطاع کامل به سوی خود عطا فرما”
سرگرم زندگی دنیا شده ام و زنجیرهای نفس پاگیرم شده و مرا از تو دور کرده, دوست دارم از این بندها رها شوم و به سوی تو پرواز کنم. چشم ببندم به روی هرآنچه مرا از تو دور می کند دل ببرم از غیر تو قلبم را فقط و فقط جایگاه حضور خودت کنم و قفل ورود ممنوع برای غیر تو به روی آن بزنم خدایا مرا منقطع کن از بازی دنیا و زندگی دوروزه دنیا کمالی از نوع منقطع شدن به من بده تا چیزی به غیر تو نبینم, و کلامی غیر از کلام تو نشنوم, و در جایی غیر از راه تو قدم نگذارم…
“و دیده های ما را به نوری که با آن نور تو را مشاهده کنند, روشن ساز. تا آنکه دیده های دل های ما حجاب های نور را از هم بدرد و به معدن عظمت واصل گردد. و روح های ما به مقام قدس عزتت بپیوندد. “
خدایا دلم را به نورت تجلی ده تا دیده ام روشن شود و تاریکی های دیدگانم کنار رود و تو را ببینم. دل و دیده هر دو فریاد می کنند از ندیدنت با نور عظمتت روشنی بخش دیدگانم شو تا غرق شوم در عظمت دیدارت و روحم بپیوندد به مقام قدسی ات ای پروردگارم.
پ.ن:برای اولین بار کلمه کمال انقطاع را از استادم شنیدم, وقتی که به ما توصیه می کردند برای همه چیز کمال انقطاع لازم است از جمله درس خواندن, وقتی سر کلاس نشسته اید باید حواستان را از بقیه جاها بگیرید و فقط به درس توجه کنید جای دیگری که این کلمه را شنیدم, موقع روایتگری سرداران دفاع مقدس بود, آنجایی که از کمال انقطاع شهدا در شب عملیات و پروازشان می گفتند شرط پرواز را جدا شدن و منقطع شدن از دنیا می دانستند, به کمال انقطاع که برسی می شوی حجت خدا روی زمین مانند شهید محسن حججی به سر عالم پی برد و سر داد در راه خدا…
پ.ن۲:خدایا این ماه را ماه شعبان آخر عمر ما قرار نده.
اللهم ارزقنی شهادة فی سبیلک إلهى هَبْ لى کَمالَ الْانْقِطاعِ إلَیْکَ
به قلم: نویسنده وبلاگ پر پرواز
برای دیدن مطلب در سایت طلبه نوشت اینجا کلیک کنید.