« افسانه ی چیما یا نفوذ فرهنگی! | آوازه » |
تو را زینت پدر نام نهادند برای لحظههایی چنین سخت. چه کسی جز تو میتواند تاب چنین التهابی داشته باشد. چه کسی مثل تو اینچنین صبوری میکند در برابر غم. علی کوه صبر بود پس این امتحان تنها شایسته دخت اوست. باید دهان عالمی باز بماند از حیرت. باید زمانه الگویی بپرود چون تو.
آری این که میبینی، جان حسین است. میوه دلش، عصاره وجودش. باور کن این اکبر است که این چنین اصغر شده است. و هنوز راهی بس طولانی در پیش است و ذبحی عظیم در راه. پس صبر کن زینت پدر، چرا که ستارگان در تاریکی جلوه میکنند و آدمی با سختی ساخته میشود. صبر کن چراکه هنوز تشنگی اهل حرم به اوج نرسیده و مویههای رباب در دلش مانده. هنوز شکم مشکها سیراب است و ستون خیمهها پابرجا. عباس علمدار این لشکر است زینب. امان از آن لحظه که سیاهی شب فرارسد و آتش زبانه کشد. امان از آن دم که خورشید را بر دست نیزهها برند. آری امان از تازیانه و تن نازک کودکان زینب، هنوز خرابه در راه است …
آه بس است. برخیز زینت پدر، چیزی نمانده حسین جان دهد از شدت اندوه. اکنون این شانههای توست که باری چنین گران را باید به دوش برد. برخیز بیش از آنکه هلهله دشمن به گوش عباس رسد.
برخیز زینت پدر…
زفاک
فرم در حال بارگذاری ...