« پیاده ها و سواره ها | خلقت هنوز مات معمای کربلاست! » |
خدا وقتی عاشق کسی شد شهیدش میکند. مادرم میگوید این حدیث قدسی است و حدیث قدسی یعنی حرفهای خودمانی خدا که به رسولش گفته، درگوشی، در قرآن هم ننوشته. حرفهایی که باید بگردی تا پیدا کنی مثلش را! من یقین دارم خدا تو را خیلی خیلی دوست دارد بیشتر از همه رفقایت ـکه شهید شدند همان دم بیسر با ترکش خمپاره و یا هزار پاره با گلوله مستقیم توپ! و یا تشنه مثل…ـ آخر تو هر لحظه با هر نفس داری برای خدا میمیری پس شهیدتری از آنها و خدا عاشقتر به تو، نه؟
دیشب مادر سرمشقم را گاز خردل داده بود و من چند صفحه پشت سر هم نوشته بودم گاز خردل با همان تلخی و بوی زهمش! امروز صبح پارمیدا ـهمکلاسیمـ یکجوری نگاهش میکرد، گاز خردل را میگویم. انگار ندیده باشد. نه حتماً. پدرش تاجر بزرگی است و در کار واردات. پدرش اصلاً جنگ هم ندیده! پدرش…
من اما گاز خردل را میفهمم! میبینم وقتی نفست را تنگ میکند تا آنجا که رنگ صورت نحیف مادر میپرد . خدا را همیشه کنار خودمان حس می کنم. همان وقتی که تمام تنت پر میشود از تاولهای ریز و درشت. تاولهایی که اجازه نمیدهند راحت بغلت کنمـ مادر میگوید تاولها درد دارند، پدرت را آزار نده زهراـ
باید به پارمیدا بگویم گاز خردل یعنی کپسول اکسیژنی که به قامت من است و مادر تنهایی باید جابجایش کند. بین خودمان باشد، پارمیدا میگوید: مادرش دست به سیاه و سفید هم نمیزند! سرمایهدار هستند دیگر، اما مادرم چه کارها…، بیخیال بابا قول دادهام به مادر که رازداری کنم برایش.
چند وقتی است مادر به دکترها اصرار میکند تا دُز مُسکنهایت را بالا ببرند اما طفره میروند، بهانه میآورند که مسکنها درد را از بین نمیبرند! مگر میشود… به گمانم دکترها اصلاً درد نکشیده باشند تابحال. به اندازه تو لااقل، قدِ واژههای پربغض من، شانههای لرزان مادر یا نه، اندازه دل کوچک ماهی قرمز که بیشکیب است وقت و بیوقت در حوض آب…
آرزو ندارم مثل پارمیدا سرمایهدار باشیم و به این و آن پُز دهیم! از سر ولنگاری با ماشین مدل بالایمان در خیابانهای بالای شهر ویراژ دهیم یا خانه ویلایی پر از مستخدم معامله کنیم، عیدها، سفر خارجه برویم! دلمان خوش باشد که در دادن مالیات سر دولت شیره مالیدهایم. یا دور زدن قوانین را خوب بلدیم! یا… نه، من هیچ وقت این آرزوها را ندارم. من میخواهم فقط عاشق خدا شوم آنقدر که خدا هم عاشقم شود آن وقت شاید مثل تو جان بازم کند. شاید بتوانم واژهِ واژه دردهایت را بنویسم تا بفهمند چه میکشی بابا… آخ که چقدر درد میکشی بابا…
زفاک
فکر کنم این روزها دیگه کسی نمی دونه شیمیایی و جانباز شیمیایی یعنی چه،اصلا از نردیک ندیده اند که بفهمند جانباز شیمیایی چه می کشد،شاید هم می دانند اما از ترس تاولهای شیمیایی نزدیکش نمی شوند
شاید فکر می کنند آنها نیز تاول بگیرند.شاید…
فرم در حال بارگذاری ...