« خواب وفا...من از آهو کمترم؟... »

حسابدار شال به سر...!

حسابدار شال به سر...!

  دوشنبه 23 آذر 1394 14:18, توسط   , 222 کلمات  
موضوعات: دست نوشته های طلاب, خاطرات

در هوای دل انگیز صبح، محوتماشای درختان ومنظره ی بیرون بودم که صدای خانمی توجهم رابه خود جلب کرد. پایان مسیر را می پرسید،باتبسم جوابش رادادم. صندلی عقب راانتخاب کرد ولی منصرف شد و كنار من نشت، گفت امروز هوا خوب است، تایید کردم وسکوت بین ما حاکم شد. چهره اش به نظر آرام می آمد ودرچشمانش غرور موج نمی زد. برای بحث وگفتگو پایه بود ولی به خاطر حجابم احتیاط می کرد. عینکش را ازکبف بیرون آورد، یادچشمان نخفته ی خودم افتادم که شب ازفرط خستگی می نالیدند؛ این بار من سرحرف راباز کردم ،شروع کرد به توضیح دادن و….با ذوق وشوق حرف می زد اسم دکترو آدرس را داد .هم چنان ادامه دادیم ازطب سنتی وتیروئید و..تارسیدیم کارومدرک ومنشی گری وحسابداری اش واینکه پله پله گام نهاد تا حسابداریک شرکت شود. کافی بود سرحرف رادرمورد چیزی بازکنم آن رامی گرفت وادامه می داد، ومن درحالی که چادرم را کیپ گرفته بودم بالبخند ومحبت حرف هایش را گوش می دادم وگاهی اظهارنظر می کردم . خیلی راضی وخوشحال به نظر می رسید آرام آرام به پایان نزدیک می شدیم گفت:مادرم مقنعه ام را گم کرده بقیه هم اتو نداشتند مجبورشدم شال سرکنم موهایم بیرون می ریزند ومن حرفش راتاییدکردم وگفتم بله مقنعه بهترازشال است و… .
موهایش راباتمام تلاش زیر شال اسیر کردو باآرزوی موفقیت برای هم خداحافظی کردیم .

ف. جوان زاده

http://cosarbelag.kowsarblog.ir/?p=231193&more=1&c=1&tb=1&pb=1


فرم در حال بارگذاری ...

انسانی که واردات گوشش یاوه و هرزه و گزاف است، صادراتش نیز آنچنان خواهد بود، قلم هرزه و زهر آگین خواهد داشت. آیت الله حسن زاده آملی

کاربران آنلاین