صفحات: << 1 ... 10 11 12 ...13 ...14 15 16 ...17 ...18 19 20 ... 42 >>
پشت سرش حرکت میکردیم.آقا محمد راه بلد ما بود. ما هم ریش و قیچی را دستش سپرده بودیم. گفته بود ما را میبرد همان جای پارسالی ، ” بندِ میزون"، کنار رودخانه و دار و درخت و قایق سواری. رفتیم. جای سوزن انداختن نداشت. برگشتیم. به آقا محمد گفتم : ” بریم یه جایی که رودخونه ای ، نهر آبی، چیزی باشه، من آب دوست دارم ” سوار ماشین هامان شدیم و دوباره زدیم به جاده. سیزده بدر بود و شلوغ . جای پارک هم که پیدا میشد یک جای سرسبز برای بساط کردن، آن هم کنار آب ، پیدا نمیشد. بالاخره بعد از کلی گشتن و دُور دور کردن، فضای سبز قشنگی کنار رودخانه پیدا کردیم که توی دلش دو سه تا اتاق کاه گلی قدیمی بود. یکی از آن اتاقها در کوچکِ تمام زنگ زده ای داشت.رودخانه دقیقا ، پایین و پشت این مخروبه بود. تا رسیدیم آقایان شروع کردند به بیرون آوردن وسایل. لیلا با کنایه گفت : ” ببین کجا اتراق کردن! “من که خیال میکردم لیلا دارد بهانه میگیرد و نمیدانستم باجناقها اینقدر خوش سلیقه اند گفتم : ” نه! خوبه ، جای خوبیه ” گفت : “بیا پایین، بیا خودت ببین” از ماشین پیاده شدم. ای داد بیداد! چرا آخه؟! عدل کنار در زنگ زده تو سایه ی دیوارِ خرابه بساط کرده بودند. طوری که به آقا محمد برنخورد گفتم : ” اونجا کنار ماشینا، جای قشنگیه هااا درخت هم داره که زیر سایه اش بشینیم. ” گفت : ” نه! اینجا بهتره، میتونیم رودخونه رو ببینیم ” آره خب، وقتی پشتت به دیوار باشد و رودخانه هم پشت دیوار؛ قطعا میتوانی رودخانه را ببینی! ساکت شدم شوهرم را کنار کشیدم و گفتم : ” تو با آقا محمد صحبت کن بابا ” شوهرم از خودم بدتر بود میدانستم اهل تو ذوق زدن نیست.بعد از این کِنف شدن، به بهانه ی عکس گرفتن، رفتم کنار رودخانه البته اطرافش پر از نی بود.قلب نیزار را شکافتم و جلوتر رفتم که چشمم به منظره ای افتاد و از عکس انداختن منصرف شدم.کنار آبی که نگاه به آن روح آدم را جلا میدهد یک گل “مای بِی بی” سبز شده بود؛ گلی باز، بد رنگ و بدبو!
میم. ر
جهان را با تمام فراز و نشیب هایش و با تمام سختی ها و ناملایماتش دوست دارم؛ چرا که تو را خالق آن یافتم .
با اینکه ظرفیت دیدن تو را ندارم؛ امّا زمانی که به کوه ها و دشت ها و حیوانات و خلاصه نشانه هایت که بهترین آن در وجود آدمی تجلی یافته است می نگرم، گویا تو را احساس می کنم .
نمی گویم با چشم دل می توانم تو را ببینم چرا که به آن درجه از کمال نرسیدم که چنان که هستی بتوانم تو را درک کنم. مهربانی و حکمتت را بارها و بارها حس کردم و بدان اعتراف می کنم .
تو به من آموختی که چطور از بندگانت محافظت می کنی آنگاه که موسی(علیه السلام) را در دامان دشمنش که دشمن تو نیز بود پروراندی .
تو قدرتت را به من یادآور شدی آنگاه که پشه ای را برای هلاکت دشمنت فرستادی.
خدایا حقیقتاً خدایی شایسته توست.
پس مرا نیز محافظت کن که توانایی مقابله با نفس سرکشم را ندارم.
خدایا شیطان با تجربه ی چندین هزار ساله و وعده های فریبنده اش در کمین است و من موجودی کم تجربه و ضعیف اگر لحظه ای توجهت را از من برداری می شود آنچه نباید بشود.
خدایا از تو می خواهم اگر خطایی کردم متوجهم سازی و توفیق بندگی ات را از من سلب نکنی و طردم نکنی چنانکه شیطان را طرد نمودی.
جبله
http://shahrood.kowsarblog.ir/%D9%85%D9%86%D8%A7%D8%AC%D8%A7%D8%AA-187
چه خوبست که بهشت زیر پای مادران است، مادری که فرزندش را با جان و دل پرورد تا روزی عصای دستش باشد اما با تاسی به حضرت زهرا(سلام الله علیها) که حسین(علیه السلام)اش را فدای اسلام کرد، او نیز فرزندش را راهی میدان نبرد حق علیه باطل نمود، مادری که تا دیروز فرزند رشیدش را در آغوش می فشرد و قربان و صدقه اش می رفت، امروز با قدم های استوار گام بر می دارد و به سوی مزار فرزندش می شتابد تا سنگ قبر سرد را در آغوش بگیرد و با دلی سوزان اما پر از صبوری با فرزندش درد و دل کند.
آری مادری که فرزندش را هدیه کرد تا ما هر شب با آرامش سر بر بالین بگذاریم، اما مادر شهید با دلتنگی نوازش صورت فرزند شهیدش به خواب می رود و در گوشه ای دیگر از شهر و کشورمان همسر شهیدی را می بینم که هر صبح با عشق و صبوری عکس قاب شده ی همسر شهیدش را نوازش می کند و با لبخندی بر لب مرور می کند همه ی عهد و پیمانی که با همسرش بسته بود، اینکه صبور باشد همچو زینب(سلام الله علیها) و فرزندان را دوستدار علی(علیه السلام) و فاطمه (سلام الله علیها) تربیت کند.
پس بهشت گوارای وجودتان
ما نیز بر دستان پر مهر مادران و همسران شهدا بوسه می زنیم و با آنها عهد میبندیم که با حجابمان همیشه در سنگر ولایت بمانیم و قدردان قطره قطره خون شهدا باشیم. ان شاالله
ر. حاتمی
http://imam-robatkarim.kowsarblog.ir/?p=349825&more=1&c=1&tb=1&pb=1
خدايا شكر بابت تمام آنچه عطا كردي بابت اين سفر و هرچه در آن آموختم.
و دانستم راه دشوار است و كوله باري سنگين از مسئوليت بردوشم
با دلي پر و گام هايي لرزان باز مي گردم
دانستم كه بايد تلاش كنم ، برنامه ريزي كنم ، هدف هايم را اولويت بندي كنم ، زحمت بكشم و اصولي حركت كنم و مراقب باشم
و از سختي راه نهراسم و بدانم و مراقب باشم هر روزي كه در هواي حوزه نفس مي كشم لطف خداست
و ممكن است با كوتاهي من سلب شود.
بايد طلبه اي باشم كه لياقت سرباز آقا را داشته باشد نه به حرف بلكه با عمل
دلم براي تمام لحظه هاي اين سفر تنگ مي شود
ل. آشوري
http://imam-robatkarim.kowsarblog.ir/?p=344378&more=1&c=1&tb=1&pb=1
در کجاپایان رسانم وصف خوبی های تو
درکجای دل نویسم این همه دردای تو
روح تو روح نفس هاروح لطف بی کران بود
درمیان بانوان درد تو درد آتشین بود
بس کشیدی آه وناله درد دل شد بی کرانه
گرهزاران درد باشد درد و رنجت بی کرانه
آنقدر شب ها بگریی باز ندانی فاطمه کیست
گرزخوبی اش بخوانی باز ندانی فاطمه کیست
اوست بانوی دو عالم که پروبالش شکستند
دشمنان کور اسلام درکمین اونشستند
روح قدس او نهان شد با دستان عزیزش
چشم گریان رابست ورفت از سوی عزیزش
حال گویم عاشقانه ای امام بی نشانه
کی خواهی آمد سوی دلهاتاکه آری یک نشانه
م. نوروزی
http://sher-f3495.kowsarblog.ir/?p=337159&more=1&c=1&tb=1&pb=1
<< 1 ... 10 11 12 ...13 ...14 15 16 ...17 ...18 19 20 ... 42 >>