موضوعات: "دست نوشته های طلاب" یا "خاطرات" یا "دلنوشته" یا "علمی" یا "شعر" یا "داستان کوتاه" یا "نقد" یا "توصیف"

صفحات: 1 ... 31 32 33 34 35 ...36 ... 38 ...40 ...41 42

  سه شنبه 26 آبان 1394 16:25, توسط   , 579 کلمات  
موضوعات: دست نوشته های طلاب, علمی

دلم به شدت تمنای زیارت داشت. زمان زیادی نیاز نداشت فقط دو ساعت، اما روز مناسبی نبود و باید صبر می کردم. از زیارتگاه تا مرکز شهریک ربع پیاده روی بیشتر نیست؛ اما شدت و ضعف رنگ غم ، شادی، آرزو، آرامش و دو ست داشتن ازاینجا تا شهربه حدی است که منطق وعقل، این فاصله را انکار می کند. زیارتگاه اهل قبور، تنها مکان شهر که آرامم می نماید. پرسه زدن بین آرامگاه دوست و آشنا برایم جذبه خاصی دارد. اینجا نه غم هایم غم است نه شادی هایم شادی، نه گریه می کنم نه می خندم. شاید درک می کنم که هنوز مفهوم غم و شادی را نمی دانم. و مرجع شادی و غم هایم هنوز پوچ است. آشنا اینجا زیاد است و تنها نیستم. مادر بزرگ ها و پدر بزرگ ها، عموها، اقوام دور و نزدیک، همسایه، همکلاسی، غنی و فقیر، پیر و جوان در کمنر از یک متر مربع سکنی گزیده و منتظر ما هستند. عمه آخرین عزیزی است که یک سال و اندی قبل او را به این زیارتگاه سپردیم. با اینکه به دلایلی رفت و آمد و دیدارمان منوط بود به زیارت ها و غم و شادی های خاص، اما هرگز مادرم از عمه بد گویی نمی کرد. هیچ وقت لو لو بودن عمه را به روش های مختلف به ما آموزش نداد. وقتی دختران جوان فامیل فرزندان خود را به دوری از خانواده همسر ترغیب می کردند و در ناراحتی ها ناسزا و بدگویی ها را نثار عمه ها، مادرم انتقاد می کرد و می گفت «محبت عمه و برادر زاده خدایی است و هر دو این محبت را از خون دارند، نهایت سرکوب می کنید نه حذف. اگر به ناحق باشد که خدا جای حق نشسته ، اگر هم به حق باشد دور کردن بچه از فامیلش قطع صله رحم است و عواقب خودخواهی شما دامن عزیزتان را می گیرد.» حتی روابط ما با فامیل پدری بیشتر بود. گاهی زود دلتنگ عمه می شوم و راهی قبرستان. پر رنگ ترین خاطره ای که از عمه به یاد دارم این حرکت همیشگی بود که در جمع های فامیل بعد از ورود و جمع بودن جمع، با اینکه زبان محبت های خاص نداشتم و کاملا رسمی و یک احوالپرسی ساده، عمه از من می خواست روبرویش بنشینم، جلو همه اهل فامیل دستانش را دور گردنم حلقه می زد و چند دقیقه ای محبت نثارم می کرد و شعار نجابت را مرتب تکرار و بقیه دخترها ما را چپ چپ زیر نظر داشتند. گاهی از این کار مخصوصا با حضور نامحرم دلگیر می شدم ولی حالا که عمه هستم ، خوب می دانم عمه داشتن و عمه بودن دو حس متفاوت است . اگر شاهد شیرین زبانی ها و بزرگ شدن برادرزاده ها، به ویژه ریحانه ها بوده باشی که وصف نا شدنی است . پنجم صفر که می شود غم عجیبی وجودم را پر می کند و حال و هوای تمنای زیارت اهل قبور بر وجودم غالب می شود. درک این روز از تاریخ پنجم محرمی که در تقویم زندگی ما به نام یاد ترک بسیار غیر منتظره عمه ثبت شد، متفاوت است. پنجم محرم عمه رفت. پنجم صفر در تاریخ ما ترک متفاوت و غم انگیز برادرزاده ای است از کنار عمه . جای قیاسی برای این عمه بودن ها و برادر زاده ها تصور نمی شود اما از مرور این دو حس اقرار می کنم: فقط خدا می داند که در خرابه بر عمه سادات علیها سلام چه گذشت و درسالروز عروج دردانه ارباب، باید خون گریست و ندبه کرد «امان از دل زینب!»

صداقت/ 26 آبان 94

http://gohareomr.kowsarblog.ir/?p=177782&more=1&c=1&tb=1&pb=1

  پنجشنبه 21 آبان 1394 19:28, توسط   , 199 کلمات  
موضوعات: دست نوشته های طلاب, دلنوشته

شما ای خانم زیبا ، با شما هستم

برای داشتن لب های جذاب، کلام محبت آمیز به زبان آورید

برای داشتن چشمان زیبا، به زیبایی های مردم و خوبیهای آنها توجه کنید

برای خوش اندام ماندن، غذایتان را با گرسنگان تقسیم کنید

برای داشتن موهای زیبا، آن را از دید نامحرم بپوشانید

برای داشتن فرم مناسب در حالی راه بروید که میدانید هرگز تنها نیستید

انسانها بیشتر از اشیا، احتیاج به تعمیر، نو شدن، احیا شدن مرمت شدن و رهاشدن دارند

هیچ وقت هیچ کدام را دور نریزید

به خاطر داشته باشید هرگاه به دست یاری نیاز داشتید همیشه یکی در انتهای دستان خودتان پیدا میکنید

همین طور که سنتان بالا میرود شما متوجه میشوید که 2 دست دارید

یکی برای کمک به خودتان و یکی برای یاری دیگران

زیبایی یک زن به لباسهایی که میپوشد به صورتش و به مدل مویش بستگی ندارد،

زیبایی یک زن در وقار و متانت اوست

زیبایی یک زن در آرایشش نیست بلکه در زیبایی واقعی روحش است،

مهم این است که او مشتاقانه عشقش را نثار میکند برای همسفر زندگیش

آری زن گوهریست در صدف که هر چه دست نایافتنی تر باشد قیمتی تر است

نوشته دختر زمینی با بالهای آسمانی / وبلاگ ساجدين

http://sajedin.kowsarblog.ir/?p=175578&more=1&c=1&tb=1&pb=1

کلیدواژه ها: ، حجاب, دلنوشته
  دوشنبه 18 آبان 1394 14:49, توسط   , 333 کلمات  
موضوعات: دست نوشته های طلاب, علمی

وروجک نیم وجبی، دو سال و اندی بیشتر از عمر شریفش نگذشته اما عمه را سیاه می کند. کنارم نشسته وبا شیرین زبانی، به اندازه سه برابر سن عمه جمله و استدلال می گوید. اگر برادر زاده ام نبود و شاهد چون و چراهایش نبودم این زبان و این سن را باور نمی کردم. چند دقیقه قبل اخم کرده بود وشاکی، که به عروسکش نگاه نکنم؛ حالا با دست های کوچکش و با دنیایی از محبت عمه را نوازش و می گوید «عمه خیلی دوسِت دارما»که موس را از دستم بقاپد. به هر زبانی التماسش کردم اعتنا نکرد. منوی استارت باز و تمام برنامه ها و فایل های مورد نیاز در دسترس. سعی می کردم از تاچ پد کنترلش نمایم،اما نمی شد. چشم هایم مراقب فلش سرگردان بین فایل ها بود و نگران فایل های عزیز دردانه بودم. فاطمه ژست مهندسی گرفته بود و از صفحه کلید هم چشم پوشی نمی کرد. قبل از اینکه موس را خارج کنم با انگشتان کوچکش پاور را نوازش نمود و درب لپ تاپ بیچاره را بست. دو دقیقه بیشتر طول نکشید اما زحمت دو ساعته را هدر داد، فریب محبتش را خوردم و از عقل غافل شدم. مشغول نوشتن خلاصه مطلب بودم و طبق عادت نادرست در قسمت محتوای وبلاگ! دقت در قسمت جدید کتاب، باعث شد کاملا فراموش کنم قبل از آن مطلب را به صورت پیش نویس ذخیره نمایم، . تایپ و تنظیم جملات و زمان از دست رفته و انتظار تا شب برای ایجاد فرصت دوباره هیچ، اما سرگردانی موس بین برنامه های متعدد کار آمد و امکان نتایج زیبا با یک کلیک و بی نتیجه ماندن حرکات هدفمندم روی تاچ پد و تبدیل شدن همه این امکان های ارزشمند به یک نتیجه غم انگیز، به من آموخت، برای نتیجه گرفتن از تلاش های به ظاهر خدا پسند قبل از آن باید موس نفس را در سیستم ایمان مهار کرد. کنترل برنامه های هدفمند هیچ لپ تاپی با دو هدایتگر ممکن نیست. تاچ پد های عقل گرفتار موس نفس را دریابیم!

صداقت/ 16 آبان94

http://gohareomr.kowsarblog.ir/?p=175727&more=1&c=1&tb=1&pb=1

  شنبه 16 آبان 1394 12:08, توسط   , 131 کلمات  
موضوعات: دست نوشته های طلاب, دلنوشته

شب است و همه خاموش و در خواب ،

دلم آماده دیدار می شود و قلبی که آرام و قرار ندارد.

تمام روز منتظر شب بودم واکنون  لحظه دیدار است.

دلم می لرزد و اشک هایم حرف دلم را می زنند.

می ایستم ؟ سمت تو،

تمام دغدغه هایم در برابر نامت هیچ می شوند.

آن زمان که الله اکبر می گویم،

از تو می گویم و دلم می لرزد از گفتن حمد تو،

به خاک می افتم تا به آسمان بروم،

از تو می گویم و دل بی تابم آرام می شود.

همه خوابند و تو هستی و دل بی تابم

اشکهایم بی صدا و آرام،  گویای دل غمگینم است.

و آرام شد دلی که از دنیا زخم خورده بود،

و روز شد و باز دلم منتظر شب است.

راوی انتظار

http://blog63.kowsarblog.ir/?p=175681&more=1&c=1&tb=1&pb=1

  سه شنبه 5 آبان 1394 15:13, توسط   , 75 کلمات  
موضوعات: دست نوشته های طلاب, شعر

یک قافله سر، یک به یک پر کشید و رفت
زینب بر آن گلو به وداع دست کشید و رفت
نامحرمان همه بر گرد دختران خندان
عباس کجایی؟ زینب آهی کشید و رفت
گرتو نبودی رباب جان می داد
وقتی که کاروان بدون علی صف کشید و رفت
خوب شد لحظه آخر کنارش بودی
وقتی سه ساله داغ پدر چشید و رفت
این قوم دخت علی را نشناخته هنوز
با خطبه خود بر یزیدیان خط کشید و رفت

مهجده انتظاری/ مدرسه علمیه فاطمیه جلفا

http://blog101.kowsarblog.ir/?p=113950&more=1&c=1&tb=1&pb=1

1 ... 31 32 33 34 35 ...36 ... 38 ...40 ...41 42

انسانی که واردات گوشش یاوه و هرزه و گزاف است، صادراتش نیز آنچنان خواهد بود، قلم هرزه و زهر آگین خواهد داشت. آیت الله حسن زاده آملی

کاربران آنلاین

  • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ