« تاچ پدهای اسیر! | چگونه بنويسيم (7) » |
شب است و همه خاموش و در خواب ،
دلم آماده دیدار می شود و قلبی که آرام و قرار ندارد.
تمام روز منتظر شب بودم واکنون لحظه دیدار است.
دلم می لرزد و اشک هایم حرف دلم را می زنند.
می ایستم ؟ سمت تو،
تمام دغدغه هایم در برابر نامت هیچ می شوند.
آن زمان که الله اکبر می گویم،
از تو می گویم و دلم می لرزد از گفتن حمد تو،
به خاک می افتم تا به آسمان بروم،
از تو می گویم و دل بی تابم آرام می شود.
همه خوابند و تو هستی و دل بی تابم
اشکهایم بی صدا و آرام، گویای دل غمگینم است.
و آرام شد دلی که از دنیا زخم خورده بود،
و روز شد و باز دلم منتظر شب است.
راوی انتظار
فرم در حال بارگذاری ...