موضوع: "خاطرات"

صفحات: 1 2 ...3 4 6 7

  جمعه 13 آذر 1394 10:50, توسط   , 174 کلمات  
موضوعات: دست نوشته های طلاب, خاطرات

وقتی موسس  که همسرم بود پیشنهاد داد که مدیر حوزه شوم گفت :حقوقت هم هر ماه بیست و پنج هزارتومان میشود، سال 1378 بود.پذیرفتم. در ضمن تعدادی از درس ها را تدریس می کردم. بعد از اینکه دوهفته ای از حقوق گرفتنم گذشت، وقتی لیست ارزاق منزل را دید گفت: کمی پول بدهید  تا بروم خرید! این قضیه گذشت تا ماه بعد همین اتفاق تکرار شد! و ماه سوم رسید، و باز همین صحنه و تقاضای پول! دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم، گفتم : این کار شما مرا به یاد شکایت خانم هایی که به شما مراجعه می کنند و از گرفتن حقوقشان، توسط شوهران گله دارند، می اندازد! و شما به انها توصیه می کنید ، نفقه خانم هر چند که خودش مالی داشته باشد؛ به عهده شوهر است. حالا شماهم!!! . فقط خندید، وقتی اصرار کردم گفت: حقوقِ منِ امام جمعه پنجاه هزار تومان است که نصف آن را به شما دادم تا تشویق شوید!!!
گفتم این که شد از این دیگ به آن دیگ. کسی از شما حقوق خواست !!

محمدی / مدرسه علمیه فاطمیه جلفا

http://blog101.kowsarblog.ir/?p=174806&more=1&c=1&tb=1&pb=1

  دوشنبه 2 آذر 1394 00:09, توسط   , 494 کلمات  
موضوعات: دست نوشته های طلاب, خاطرات

بالای کوه ایستاده بودم، همه جا سفید بود، پاهایم در برف فرو رفته بود؛، جوراب ها و قسمتی از شلوارم خیس شده بود.  باد و بوران، برف را مانند شلاق به صورتم می زد، احساس می کردم باد به  گوشم وارد و از گوش دیگرم بیرون می آید! صدای زوزه باد من را به یاد زوزه گرگ در فیلم ها می انداخت .تردید می کردم صدای باد است یا گرگ! چادر را به خود  پیچیدم که باد نبرد. آن زمان تلفن همراه نداشتم - شاید هم هنوز نبود - که به همسرم خبر بدهم تا ماشینی برای بردنم بفرستند. سال1377 هجرتمان از زنوز به جلفا بود، - بچه قم هستم و از سال 60 از قم به زنوز هجرت کرده بودیم- .ماه رمضان بود، بهار تبلیغ داغ بود. صبح از خانه بیرون می رفتم بعد از افطار برمی گشتم. مخاطبان اولین باری بود که مبلغ خانم را تجربه می کردند، خیلی مشتاق بودند! هر روز راننده جهاد کشاورزی می آمد و مرا به روستا ی زاویه می رسا ند.آن روز هم مثل همه روزها حرکت کردیم، هوای جلفا با اطرافش تفاوت دمایی زیادی دارد، لذا لازم به پوشیدن لباس گرم و چکمه نبود. وقتی رسیدیم به نزدیکی روستا کم کم بارش برف شروع شد. نخواستم خلف وعده کرده باشم لذا راه را ادامه دادیم. ماشین با زحمت فراوان از شیب تند جاده لغزنده به بالا ی کوه رسید. پیاده شدم.  تا مچ پاهایم در برف فرو رفت به طرف مدرسه ای که کلاس آنجا برگزار می شد رفتم با دیدن قفل بزرگ روی در سریع بر گشتم که اگر راننده برنگشته برگردم، او رفته بود و من بالای کوه زیر بارش برف و بوران گیر افتاده بودم! به اطرافم نگاه کردم، خانه ها در دامنه کوه و میان دره بود. از دود دود کش خانه ها معلوم می شد که خانه ها گرم است. با خودم گفتم چه کسی در  این سرما از کنار بخاری بیرون می آید که پای آموزش قرآن و احکام بنشیند. بیش از یک ساعت  باید زیر بوران و برف بمانم تا راننده بیاید. پاهایم از سرما بی حس شده بود، با این که دست هایم را جلوی دهانم گرفته بودم تا  گرم شود، برف و سرما فورا خودش را داخل دهانم جا می کرد . ناگهان  در سفیدی باعظمت یکنواخت کوهستان، سیاهی آدم هایی را دیدم از کوره راه ها به طرف بالا ی کوه می آمدند.  گمان کردم دچار توهم شده ام؛ اما توهم نبود، دیگر سرما را حس نمی کردم، گرمای مطبوعی در رگهایم جاری شد. همه آمده بودند هیچ کس غایب نبود! مبصر کلاس گفت اول صبح آمدم بخاری روشن کردم و برگشتم، با بقیه قرار گذاشتیم از پنجره اتاق هایمان که مشرف به بالای کوه بود نگاه کنیم که اگر آمدید بیاییم، با این هوا باور نمی کردیم که بیایی. با اینکه  وقتی روزه می گیرم دچار ضعف فراوان می شو م  وباید استراحت کنم که سردرد نگیرم تا روزه را به افطار برسانم ،  در آن رمضان اصلا دچار سر درد و ضعف نشدم !!!

محمدی/ مدرسه علمیه فاطمیه جلفا

http://blog101.kowsarblog.ir/?p=178729&more=1&c=1&tb=1&pb=1

  دوشنبه 13 مهر 1394 14:02, توسط   , 190 کلمات  
موضوعات: دست نوشته های طلاب, خاطرات

ازنظرمردم شهرما،طلبه (چه سال اول حوزه باشد وچه ترم آخرحوزه را گذارانده باشد)؛یعنی رساله ی علمیه ی 14مرجع..به عبارت دیگریعنی طلبه باید به تمام سوالات شرعی مردم باتسلط کامل وبدون کمک گرفتن ازمنبعی، پاسخ دهد..همسایه های دور ونزدیکمان هم یکی یکی می شنیدندکه مرضیه خانم طلبه شده است وکم کم مراجعه کنندگان زیاد می شدند..خانه ی ما شده بود مرکزپاسخگویی به  سوالات دینی ومن هم که سال های اولم بود وبا یکی دوکتاب احکامی که خوانده بودم فکرمی کردم به مقام اجتهاد رسیدم  ،یک جورایی  می خواستم نشان دهم که بله من هم با مراجع تقلید هیچ فرقی ندارم وبا جرأت حکم صادر می کردم:خب حکمش چیزمیشه….حکمش  چیزه دیگه…حکمش اینه که روزه صحیحه واصلا باطل نشده…و قلبم تند تند می زد که نکند حکمی که دادم اشتباه باشد…هنوزخداحافظی  نکرده سریع با استادم تماس می گرفتم وحکم مسئله را ازایشان می پرسیدم وبهترین روز زندگی من زمانی بود که متوجه می شدم  حکمی که دادم درست بوده .. پیش نیامده بود که جوابی را اشتباه داده باشم .. وهمین سوالات مردم بود که مرا وادار می کرد بیشتر مطالعه کنم تا جایی که رشته ی تخصصی من شد؛ فقه واصول..

مرضیه عبادی

http://khomeyniyedovom.kowsarblog.ir/?p=169153&more=1&c=1&tb=1&pb=1

  دوشنبه 9 شهریور 1394 02:23, توسط   , 173 کلمات  
موضوعات: دست نوشته های طلاب, خاطرات

درادامه  پستی که با عنوان  «دستم به دامانت یا فاطمه معصومه» ماجرای تهیه زمین برای حوزه را گفتم:

بعد از این که زمین تهیه شد چند سالی زمین راکد ماند. چون پولی برای ساخت و ساز نداشتیم.

طبق قرارداد باید ساختمان به سقف می رسید تا از اعتبارات مرکز برخوردار می شدیم.

دوباره راهی قم شدم، با نامه سربرگ دار و مهر مدرسه، رفتم حرم نامه را نوشتم با این بیان که :

خانم جان تشکر می کنم از تهیه زمین ولی قربون  شکل ماهت برم زمین بدون پول را چه کنم؟

وقتی برگشتم مؤسس گفت مدیر کل منطقه آزاد 50 تن میلگرد ساختمان را فرستاد.

از طرف دیگر یک کاندیدای نمایندگی مجلس 10میلیون تومان اهدا کرد.

ساختمان ساخته شد. برای مخارج مدرسه نیاز مند منابع پایدار بودیم.

که باز هم الطاف بانوی کریمه اهل بیت دست مان را گرفت،

پارکینگ منطقه ای به نام آسیاب خرابه که آبشار زیبایی دارد و هر روز گردشگران زیادی را جذب می کند؛

به مدت چهل سال در اختیار مدرسه قرار گرفت.

محمدی / مدرسه علمیه فاطمیه جلفا

http://blog101.kowsarblog.ir/?p=159931&more=1&c=1&tb=1&pb=1

  شنبه 31 مرداد 1394 17:44, توسط   , 366 کلمات  
موضوعات: دست نوشته های طلاب, خاطرات

سال 78 بود که مدیر شدم تو یه خونه کوچک با یه اطاق و یه حال و با12 نفر طلبه که باقیمانده ازسال های گوناگون گذشته بودند.

برای این که مدرسه رسمی باشه از طرف مرکز گفتند باید یه قطعه  زمین بنام حوزه با سندش بفرستی تا ما مجوز پذیرش بدیم.

ماهم که نه هزینه خرید زمین داشتیم و نه خیری که بخواهد زمین اهدا کند.

منطقه هم نقطه صفر مرزی بود، با مشکلات خاص خودش!!!

وقتی به موسس محترم گفتم همانطور که در شهر قبلی شما اقدام به ساختن دانشسرای تربیت معلم کردید

؛برای حوزه هم دراین شهر یک ساختمان بسازید، ایشان گفتند در آن شهر خیرین همکاری زیادی داشتند،

و دراینجا چنین زمینه ای رو نمیبینم. نا امید نشدم، تصمیم گرفتم از حضرت معصومه درخواست کنم.

تو یکی ازسفرها که رفتم قم ،با نامه سربرگ دار و مهر مدرسه به صورت رسمی برای حضرت معصومه نامه نوشتم!

بعد از احترامات خاص معصومین،نوشتم:

(خانم جان ما می خواهیم به نام مادرتون حضرت زهرا مدرسه ای  تاسیس کنیم ،باید سند زمین را به مرکز بفرستیم ؛

من هم تو اون شهر غریبم، اصلا خودت من را از قم به اون شهر فرستادی،

برا همین امکان خدمت گزاری رو برام فراهم کن تا بتونیم شیعه های جدتون رو آماده کنیم.

نامه رو مهر زدم و با امضا به داخل ضریح انداختم.

وقتی که از قم برگشتم، موسس گفت شما در قم چه کارکردید؟

از اون روزی که شما رفتید من پیگیر زمین برای حوزه هستم!!!

به موسس محترم گفته بودم:  اولا زمین رایگان باشد ،اگر پولی باشد برای ساخت ساز هزینه می کنیم،

دوم زمین معارض نداشته باشد، زمین های بزرگ همه مشکل وارث داشتند،

سوم مکان مدرسه باید در ورودی شهر جلوی چشم باشد، چون حوزه ها تبلیغات شون کمه،

چهارم مکان مدرسه اشراف نداشته باشد…

شورای شهر زمینی به مساحت 70 هزار متر دراختیار حوزه گذاشت. و مدرسه در سال 89 افتتاح شد.

اکنون فضای سبز مدرسه 3000 درخت میوه دارد. مسجد دارد. ساختمان 6 واحده برای اسکان اساتید دارد.

در طول تابستان پذیرای مهمانان وگردشگران از مرکز حوزه های علمیه خواهران وبرادران می باشد.

ودر طول ما ه های اردیبهشت میزبان اردوهای طلاب و بسیجیان می باشد.

همه این الطاف از ناحیه بانوی کریمه اهل بیت می باشد.

محمدی

http://blog101.kowsarblog.ir/?p=155132&more=1&c=1&tb=1&pb=1

1 2 ...3 4 6 7

انسانی که واردات گوشش یاوه و هرزه و گزاف است، صادراتش نیز آنچنان خواهد بود، قلم هرزه و زهر آگین خواهد داشت. آیت الله حسن زاده آملی

کاربران آنلاین

  • مدیر النفیسه
  • زهرا بانوی ایرانی
  • منتظر المهدی