موضوع: "دلنوشته"

صفحات: 1 2 4 ...6 ...7 8 9 10 11 12 ... 19

  سه شنبه 4 مهر 1396 23:45, توسط   , 260 کلمات  
موضوعات: دست نوشته های طلاب, دلنوشته

صدای هلهله ی دشمن خبر از شهادت یکی از یاران می داد. پس از آخرین فریاد شادی دشمن، نو داماد تازه رسیده، نزد مولا آمد. او که هنوز اسلام را نشناخته، نمازی نخوانده بود تا چه رسد به تشیع و درک حقیقت ولایت، اما تمام وجودش را عشق فرا گرفته بود؛ عشقی که به حسین زهرا داشت؛ عشقی که او را از هجله دامادی به صحرای کربلا کشانده بود تا دفاعی کند از حریم حرم؛ تا شاید مرحمی باشد بر زخم های دل زینب.

او به جبهه می رفت و نگاه نگران مادر و همسرش در پی او…

چنان پر شد فضای سینه از دوست                                                  که ذکر خویش گم شد از ضمیرم

دل را که بفروشی خریدار دارد. مشتری را تو باید انتخاب کنی.

دل را نباید ارزان فروخت، که حرم خداست.

القلب حرم الله

چون دل خدایی شد سر و جان بی مقدار می شود.

سر باختن انتهای قصه صاحب دلان خدایی است.

چیزی نگذشت که سر وهب بر فراز نی در آسمان پرواز می کرد، تا چون دلش، سر نیز خدایی شود

چشمان تاریخ سر وهب نو داماد را دنبال می کرد که دید سر بریده ی رضا اسماعیلی بر فراز نی شده و چیزی نگذشت که دیده ها خون گریست در غم محسن حججی.

شهید سر جدایی که راه وهب را شناخت تا خون گلویش لبهای تشنه ی او را سیراب کند. تا سرش چون دل خدایی شود.

صاحب دلان سر می دهند.

آری همگی ندای هل من ناصر و هل من معین حسینی را لبیک گفتند تا نزد فاطمه فردای قیامت سربلند باشند.

ز. مظفری

http://harimeasemani.kowsarblog.ir/%D8%B5%D8%A7%D8%AD%D8%A8-%D8%AF%D9%84%D8%A7%D9%86-%D8%B3%D8%B1-%D9%85%DB%8C-%D8%AF%D9%87%D9%86%D8%AF-2

 

  دوشنبه 6 شهریور 1396 23:38, توسط   , 496 کلمات  
موضوعات: دست نوشته های طلاب, دلنوشته

آسمان فرصت پرواز بلند است  ولی                                      

 قصد این است چه اندازه کبوتر باشی

در پیچ و خم عشق همیشه سفری هست                                  

تا نام حسین  است به سربند سری هست 

آرامش را این بار در نگاه تو معنا کردم … نمی شناختمت … از آن سلبریتی های پرخبر نبودی که چند هزار دنبال کننده داشته باشی ، یا از آن روشنفکرانی که مدام در فکر اعلام نگرانی های ریز و درشتشان زیر هشتک  هستند.

اما یک بار دیدن عکست ، خوب به من شناساندت … به خیالم تا آخر عمر معنای آرامش را برای من روشن کردی . ولی این آرامش چشمانت به گمانم تا مدت ها روی سر بالا کردن را از من بگیرد… که ای کاش بگیرد… کاش رویی نداشته باشم تا سرم را بالا بگیرم و دوباره چشم در چشمانت بدوزم… امان از آن زمان که در کنار آن شمر ذی الجوشن نگاهت را از دوربین گرفتی … هر بار که نگاهم به دوربینی بیفتد یاد آن نگاه تو می افتم ، که برایم معنای عزت را بعد از هفته ای ذلت روشن کرد. آهای  آقا محسن حججی  چه کردی با ما ، سلبریتی های عزیزمان تازه داشتند نگرانی هایشان را یاد آوری می کردند.

 تازه ما داشتیم می فهمیدیم که اتفاقات سوریه و لبنان  دخلی به ما ندارد، ما باید به فکر احداث چند ورزشگاه آبرومند باشیم . اصلا گفتیم دیگر داستان مدافعین حرم و سوریه و لبنان و افغانستان تمام شد و این روزها  نگرانیمان دعوت شدن بازیکنان با غیرتمان به تیم ملی بود. آخر نیازی به حضور مدافعین حرم و دفاع نیست . 

صدای مرا می شنوی برادر ؟ این پایین … در پست ترین حالت ممکن صدای مرا و افکارم را می شنوی ؟ چرا بیدارمان  می کنی ؟ از جانمان چه می خواهی ؟ چرا جانمان را به لبمان  می رسانی ؟ تو که پولت را گرفته ای … راستی بگو چند گرفتی  رفتی ؟ بگو چند گرفتی که فرزند دو ساله و همسر جوان و خانواده ات را برای دفاع از حرم به این سادگی ها ترک کردی و رفتی … چه کردی با ما بی غیرت ها … چه کردی آقا محسن …

چگونه آرامش چشمانت را هضم کنم ؟چگونه عمری با آرامش چشمانت را بردوش بکشم … آخر مگر می شود لحظه ای قبل از اربا اربا  شدن آنقدر آرام بود… آقا محسن با آنکه تا چند روز پیش کسی نمی شناختت ، حالا دیگر همه خوب می شناسنت … همان سلبریتی های همیشه نگران هشتگ به دست ، همان روشنفکرانی که خیلی راحت به نظام جمهوری اسلامی و خون شهدا پشت پا می زنند.  حالا دیگر همه تورا دوست دارند امروز عکس تو را در صفحات اجتماعیشان منتشر می کنند  و بارها اظهار تاسف می کنند و از حق و باطل می گویند ، بارها از سینه سپر کردنت متشکرند. فراموش کردند تو همان تند روی دیروزی … تمام دردهایمان  بماند برای بعد ، فقط یک سوال دارم … فردا که طفل کوچکتر از رقیه جانش بزرگ شد ، وقتی درد یتیمی را فهمید … چه جوابی داریم برای او؟ اگر از ما پرسید بعد از پدرم چه کردید ؟ اگر گفت ما سهممان را دادیم برای انقلاب، شما چه کردید؟ چه جوابی داریم بدهیم؟ 

م. اصغری

http://imam-robatkarim.kowsarblog.ir/%D8%AF%D9%84%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%87-%D8%A7%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D9%85%D9%86%D8%A7%D8%B3%D8%A8%D8%AA-%D8%B4%D9%87%D8%A7%D8%AF%D8%AA

 

  چهارشنبه 11 مرداد 1396 00:15, توسط   , 434 کلمات  
موضوعات: دست نوشته های طلاب, دلنوشته

چرا هروقت نقاره هات به صدا در می آید دلم می لرزه ،نمیدونم !!!
جرا هروقت نقاره هات به صدا در می آ ید اشکم جاری میشه ،نمی دونم !!!

میدونی …. یه حس عجیبیه … یه صدای خاصیه که انگار یه عمر دنبالش بودمو اینجا پیداش کردم .خیلی از آهنگا هست آدما یاد خیلی چیزا وخیلی کسا میندازه اما یه کمبودی توی صدا هام بود ،دلم دنبال یه صدایی میگشت که

هم غم داشته باشه هم شادی

هم بوی همه کسو بده هم بوی بی کسی

هم بوی درد بده هم بوی درمان

هم آرامش بم بده هم دلمو بی قرار کنه

هم عاقلم کنه وهم دیوونه

هم عارفم کنه وهم عاشق …

میدونی …

دلم خیلی وقت بود دنبال یه صدا میگشت که همه ی نگفته هارو بگه ، حرف دلارو بشه از بین تارو پود ملودی هاش کشید بیرون ،حرف دل مادری که دختر بچه 4 سالشو 1 ساله که بسته به پنجره فولادتو هر روز به این امید چشماشو باز میکنه که نقاره هات برای شفای دخترش به صدا دربیان،حرف دل پدری که اجاره خونش چند ماهه عقب افتاده و اومده اینجا از شرمندگیش جلوی خونوادش برات میگه از وقتایی که سرشو انداخته پایینو آروم گریه کرده وقتی دیده سر سفرش جز نون ویه غذای ساده نیست،حرف دل پیرزنی که از دار دنیا 1 پسر داره و اونم بخاطر عقب افتادن قسطای ماشینیش وشکایت کردن ضامنش افتاده تو زندان،حرف دل پسری که عاشق شده اما هیچی نداره پا پیش بزاره ، حرف دل پدر دل سوخته ای که پسر ورزشکارش اسیر دام اعتیاد شده و هر روز جلوی چشماش ذره ذره آب میشه حرف دل کسایی که میان اینجا و ظهور آقاشونو ازت می خوان و صبرشون دیگه لبریز شده ،حرف دل کسایی که خسته شدن از تاریکیو و اینجا دنبال یه روزنه ی امید می گردن ….،حرف دل کسایی که …

چه جوریه که همه ی این حرفا توی این صدا خلاصه شده نمیدونم !!!

چه جوریه که این همه اشکو ناله وخواهش توی این صدا پنهان،نمیدونم!!!

و قشنگترین منظره ی دنیا وقتیه که صدای نقاره هات توی صحن انقلابت میپیچه و اشک چشم کسی که خسته از همه جا به ایوون طلات تکیه داده بی اختیار روی گونه هاش میریزه …

اینجا چقدر راحت میشه گریه کرد ،دیگه کسی از بی کسی هاش خجالت نمیکشه !چقدر راحت میشه داد زدو عقده های دلو باز کرد،چقدر توبه کردن اینجا آسونه چقدر خدایی شدن اینجا نزدیکه چقدر بال درآوردنو پرواز کردن اینجا ممکن!!!اینجا همه مثل همن …شاه وگدا ،هردوتاشون در مقابل تو واین جلال وشکوهت پیشانی عجز به زمین ساییدن !

آخ که اینجا واقعا بهشته …

و صدای نقاره هات …

و اون صدا ،تنها اون صداست که منو مست خدایی شدن میکنه …

ط. نمردی

http://tahrh3464.kowsarblog.ir/%D9%86%D9%82%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%DA%AF%D9%86%D8%A8%D8%AF-%D8%B7%D9%84%D8%A7

 

  پنجشنبه 15 تیر 1396 23:50, توسط   , 175 کلمات  
موضوعات: دست نوشته های طلاب, دلنوشته

همیشه دوست داشتم یک دوست صمیمی داشتم. دوستی که انتخابی باشد. اول از او خوشم بیاید بعد بروم پیشش و ازش بپرسم «با من دوست می‌شوی؟» و اگر قبول کرد با هم پیمان ببندیم که تا ابد دوست و خواهر هم بمانیم. همه رازهایمان را به هم بگوییم. ساعت‌ها کنار هم بنشینیم و از آرزوهایمان، علاقه‌مندی هایمان، از شاهزاده رویاهایمان و دیگر چیزها با هم حرف بزنیم. من آن‌شرلی باشم و دوستم دیانا.

شب‌ها برای هم دست تکان بدهیم و با فکر کردن به همدیگر خوابمان ببرد. وقتی صبح شد منتظر این باشیم که در اولین فرصت به هم بگوییم که دیشب چه خوابی دیدیم. اما چنین دوستی‌ای برایم آرزوست.

این همه رویای خوب را تا اوان جوانی تجربه کردم. بعد از آن چه شد که تنها ماندم، خدا بهتر می‌داند. حتی با همان دوست دبیرستانم هم راحت نیستم. ریسمان دوستی را خیلی زود رها می‌کنم و دوستانم می‌روند. شاید هم این سنت روزگار باشد. بزرگتر که می‌شویم دلها دورتر می‌شود و خودبینی‌ها بزرگتر.

بزرگ شدن چه قدر تنهایی آور است.

روشنک بنت سینا

http://dokhtarelor.kowsarblog.ir/%DB%B1%DB%B8%DB%B9

  سه شنبه 23 خرداد 1396 00:05, توسط   , 327 کلمات  
موضوعات: دست نوشته های طلاب, دلنوشته

چهارشنبه هم میخواست یه روزی بشه مثل همه روزها، ولی نشد!
یه روز خاص شد برای همه ما ایرانی ها؛ یه روزی که برای حفظ نظام دوباره خون دادیم. یه روزی که غباری که روی دل ها نشسته بود با این تلنگر از بین رفت. پ روزی که دیدیم ذخایر این نظام مدافعین جان بر کف آن هستند؛ ذخایر نظام دل های متحد این مردم هست.

چه دل هایی که چهارشنبه لرزید از خون های مظلومی که به زمین ریخته شد و چه دل هایی که محکم شد به اراده قوی جان بر کفانی که حاضرند از جانشان برای حفظ این نظام و انقلاب و برای حفظ آرامش مردم عزیزشان بگذرند.

چه پارادوکس زیبایی چهارشنبه شکل گرفت… غم از دست دادن شهیدان مظلومان و خوشحالی از اقتدار نظاممان. دشمنان خواستند آتش جنگ بیافروزند، خواستند امنیت ما را مختل کند، خواستند اراده ملت را بی اراده کنند، خواستند قد علم کنند در مقابل ایران قد برافراشته… .

اما چه خواستند و چه شد؟! چه معادله ای نوشتند و چه جوابی در خواب دیدند و چه جوابی در بیداری…! آتش دشمن کجا و آب روی این آتش کجا… آبی که چون سیلابی غرق کرد همه خواب های شوم دشمن را… اما آب روی این آتش فتنه، سخنان آرام بخش رهبر فرزانه مان بود. چه اقتداری، چه آرامشی… به منزله کوهی بود در برابر ریزش چند سنگ ریزه! وقتی فرمود:

“ملت ایران دارد پیش میرود؛ این ترقه بازی هایی هم که امروز شد در اراده مردم تأثیری نخواهدگذاشت. اینها کوچکتر ازآنند که بتوانند در اراده ملت ایران و مسئولین اثر بگذارند.”

همین چند جمله کافی بود تا بساط فتنه و دست درازی دشمن را کن فیکون کند. دشمنان خرد شدند زیر بار این همه آرامش و اقتدار رهبرم. اینان چه فکر کرده اند؟! تهران مگر پاریس هست؟! ایران مگر فرانسه و امثالهم هست؟!

ای جهان و جهانیان! این را یادتان باشد و آویزه گوشتان کنید و بدانید اینجا ایران هست و ما ایرانی هستیم. یادتان باشد…!

وبلاگ گروهی : سیب ترش

http://sibetorsh.kowsarblog.ir/

1 2 4 ...6 ...7 8 9 10 11 12 ... 19

انسانی که واردات گوشش یاوه و هرزه و گزاف است، صادراتش نیز آنچنان خواهد بود، قلم هرزه و زهر آگین خواهد داشت. آیت الله حسن زاده آملی

کاربران آنلاین

  • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ