دلم به شدت تمنای زیارت داشت. زمان زیادی نیاز نداشت فقط دو ساعت، اما روز مناسبی نبود و باید صبر می کردم. از زیارتگاه تا مرکز شهریک ربع پیاده روی بیشتر نیست؛ اما شدت و ضعف رنگ غم ، شادی، آرزو، آرامش و دو ست داشتن ازاینجا تا شهربه حدی است که منطق وعقل، این فاصله را انکار می کند. زیارتگاه اهل قبور، تنها مکان شهر که آرامم می نماید. پرسه زدن بین آرامگاه دوست و آشنا برایم جذبه خاصی دارد. اینجا نه غم هایم غم است نه شادی هایم شادی، نه گریه می کنم نه می خندم. شاید درک می کنم که هنوز مفهوم غم و شادی را نمی دانم. و مرجع شادی و غم هایم هنوز پوچ است. آشنا اینجا زیاد است و تنها نیستم. مادر بزرگ ها و پدر بزرگ ها، عموها، اقوام دور و نزدیک، همسایه، همکلاسی، غنی و فقیر، پیر و جوان در کمنر از یک متر مربع سکنی گزیده و منتظر ما هستند. عمه آخرین عزیزی است که یک سال و اندی قبل او را به این زیارتگاه سپردیم. با اینکه به دلایلی رفت و آمد و دیدارمان منوط بود به زیارت ها و غم و شادی های خاص، اما هرگز مادرم از عمه بد گویی نمی کرد. هیچ وقت لو لو بودن عمه را به روش های مختلف به ما آموزش نداد. وقتی دختران جوان فامیل فرزندان خود را به دوری از خانواده همسر ترغیب می کردند و در ناراحتی ها ناسزا و بدگویی ها را نثار عمه ها، مادرم انتقاد می کرد و می گفت «محبت عمه و برادر زاده خدایی است و هر دو این محبت را از خون دارند، نهایت سرکوب می کنید نه حذف. اگر به ناحق باشد که خدا جای حق نشسته ، اگر هم به حق باشد دور کردن بچه از فامیلش قطع صله رحم است و عواقب خودخواهی شما دامن عزیزتان را می گیرد.» حتی روابط ما با فامیل پدری بیشتر بود. گاهی زود دلتنگ عمه می شوم و راهی قبرستان. پر رنگ ترین خاطره ای که از عمه به یاد دارم این حرکت همیشگی بود که در جمع های فامیل بعد از ورود و جمع بودن جمع، با اینکه زبان محبت های خاص نداشتم و کاملا رسمی و یک احوالپرسی ساده، عمه از من می خواست روبرویش بنشینم، جلو همه اهل فامیل دستانش را دور گردنم حلقه می زد و چند دقیقه ای محبت نثارم می کرد و شعار نجابت را مرتب تکرار و بقیه دخترها ما را چپ چپ زیر نظر داشتند. گاهی از این کار مخصوصا با حضور نامحرم دلگیر می شدم ولی حالا که عمه هستم ، خوب می دانم عمه داشتن و عمه بودن دو حس متفاوت است . اگر شاهد شیرین زبانی ها و بزرگ شدن برادرزاده ها، به ویژه ریحانه ها بوده باشی که وصف نا شدنی است . پنجم صفر که می شود غم عجیبی وجودم را پر می کند و حال و هوای تمنای زیارت اهل قبور بر وجودم غالب می شود. درک این روز از تاریخ پنجم محرمی که در تقویم زندگی ما به نام یاد ترک بسیار غیر منتظره عمه ثبت شد، متفاوت است. پنجم محرم عمه رفت. پنجم صفر در تاریخ ما ترک متفاوت و غم انگیز برادرزاده ای است از کنار عمه . جای قیاسی برای این عمه بودن ها و برادر زاده ها تصور نمی شود اما از مرور این دو حس اقرار می کنم: فقط خدا می داند که در خرابه بر عمه سادات علیها سلام چه گذشت و درسالروز عروج دردانه ارباب، باید خون گریست و ندبه کرد «امان از دل زینب!»
صداقت/ 26 آبان 94
http://gohareomr.kowsarblog.ir/?p=177782&more=1&c=1&tb=1&pb=1
وروجک نیم وجبی، دو سال و اندی بیشتر از عمر شریفش نگذشته اما عمه را سیاه می کند. کنارم نشسته وبا شیرین زبانی، به اندازه سه برابر سن عمه جمله و استدلال می گوید. اگر برادر زاده ام نبود و شاهد چون و چراهایش نبودم این زبان و این سن را باور نمی کردم. چند دقیقه قبل اخم کرده بود وشاکی، که به عروسکش نگاه نکنم؛ حالا با دست های کوچکش و با دنیایی از محبت عمه را نوازش و می گوید «عمه خیلی دوسِت دارما»که موس را از دستم بقاپد. به هر زبانی التماسش کردم اعتنا نکرد. منوی استارت باز و تمام برنامه ها و فایل های مورد نیاز در دسترس. سعی می کردم از تاچ پد کنترلش نمایم،اما نمی شد. چشم هایم مراقب فلش سرگردان بین فایل ها بود و نگران فایل های عزیز دردانه بودم. فاطمه ژست مهندسی گرفته بود و از صفحه کلید هم چشم پوشی نمی کرد. قبل از اینکه موس را خارج کنم با انگشتان کوچکش پاور را نوازش نمود و درب لپ تاپ بیچاره را بست. دو دقیقه بیشتر طول نکشید اما زحمت دو ساعته را هدر داد، فریب محبتش را خوردم و از عقل غافل شدم. مشغول نوشتن خلاصه مطلب بودم و طبق عادت نادرست در قسمت محتوای وبلاگ! دقت در قسمت جدید کتاب، باعث شد کاملا فراموش کنم قبل از آن مطلب را به صورت پیش نویس ذخیره نمایم، . تایپ و تنظیم جملات و زمان از دست رفته و انتظار تا شب برای ایجاد فرصت دوباره هیچ، اما سرگردانی موس بین برنامه های متعدد کار آمد و امکان نتایج زیبا با یک کلیک و بی نتیجه ماندن حرکات هدفمندم روی تاچ پد و تبدیل شدن همه این امکان های ارزشمند به یک نتیجه غم انگیز، به من آموخت، برای نتیجه گرفتن از تلاش های به ظاهر خدا پسند قبل از آن باید موس نفس را در سیستم ایمان مهار کرد. کنترل برنامه های هدفمند هیچ لپ تاپی با دو هدایتگر ممکن نیست. تاچ پد های عقل گرفتار موس نفس را دریابیم!
صداقت/ 16 آبان94
http://gohareomr.kowsarblog.ir/?p=175727&more=1&c=1&tb=1&pb=1
قصد نداشتم حرفي از غيبت دو هفته اي خود بزنم. اما گاهي نمي شود و نبايد ساكت بود. گاهي آرزو مي كنم دنيا تابلو تبليغاتي بزرگي داشت، در محلي كه مي شد در يك روز در دسترس تمام مخاطبانش باشد و همه از سراسر جهان پيام آن را مشاهده كنند. نا ممكن نيست. وقتي اسلام جهاني شد اذان يك تابلو همگاني است وپيامش«فقط خداست». فعلا به همين وبلاگ براي يك پيام جهاني بسنده مي كنم. عجب روزهاي بود. اوايل امتحان سختي مي نمود. اما حالا مي شود فهميد قبولي در اين امتحان ساده بود فقط كمي صبر مي خواست. از اشك وغصه و درگيري شش ماهه به ويژه اين دو هفته آخر ما ت و مبهوت بودم . تصور ازدواجش آن هم دردوران دانشجويي برايم مشكل بود. مرور مشكلات آغاز زندگي مشترك و مسئوليت هايش مرا وادار مي كرد تا براي پدر و مادرش كه اصرار بر ازدواجش داشتند، روضه بخوانم. نه اينكه ازدواج اشتباه بود، اما وقت ازدواج نازنين نبود، هنوز قدرت و آمادگي اين مسئوليت ها را نداشت. بايد خودش هم او را مي خواست. ناراحتي و استرسي كه به نازنين وارد مي شد صبررا نا ممكن مي كرد. اطرافيانم سرزنش مي كردند:« به تو چه ربطي دارد» و اين حرف مرا ديوانه مي كرد. چطور سر نوشت يك نسل از انسان ها به ما ربطي نداشت؟ ازدواج غلط، افراد زيادي را درگير مي كند از همه مهمتر نسل آينده. چرا بايد فرزنداني قرباني عقايد اشتباه و نگاه رمانتيك ما باشند؟ از ما گفتن است كافيست؟ تا مرز ضايع شدن جنگيدم، نازنين تسليم منطق و احترام به نظر پدرش شد. ازدواج اشتباهي به نظر نمي رسد اما زندگي دو نامزد تا پايان تحصيلات در دو استان متفاوت و وابستگي هاي عاطفي و … اول مشكلات است براي دو جوان بيست و بيست وچند ساله. اما اصل روضه اينجا است.« چون تو ازدواج نكرده اي اگر بگويي مي گويند مي خواست نشود چون تنگ نظر است؟ چون تو
صفحات: 1· 2
امروز خانم حسن پور معاون فرهنگی مرکز مدیریت برایمان حدیثی
زیبا را باز گو کرد که خیلی برایم شیرین بود ایشان فرمودند:
راوی هم عصر امام رضا علیه اسلام حسن بن جهم بود روزی خدمت
مولا رسید از ایشان خواسته ای داشت ،گفت:آقا مرا از دعای خودت
محروم مکن، امام فرمودند: آیا تو فکر می کنی تو را از دعای خیرم
محروم می کنم؟کمی فکر کردم با خودم گفتم او برای شیعیان دعا
می کند و من هم از شیعیان او هستم لذا به امام عرضه داشتم:نه!
شما مرا فراموش نمی کنید، امام باز هم سوالی پرسید:از کجا فهمیدی
من تو را فراموش نمی کنم؟
حسن بن جهم می گوید:من از شیعیان شما هستم و شما برای شیعیانتان
دعا می کنید.
فرمود: آیا راه دیگری هم به نظرت می رسد که متوجه شوی که من
تو را دعامی کنم؟ گفتم: نه، راه دیگری به نظرم نمی رسد.
امام فرمودند:هر گاه خواستی ببینی جایگاه شما نزد ماچگونه است
ببین جایگاه ما نزد شما چگونه است؟
امروز اگر خواستیم بدانیم مهدی فاطمه ارواحنا فداه چقدر بیادمان بود
بنگریم ما چقدر برای فرجش دعا کردیم؟چقدر فکرش بودیم و برای غم
نبودنش چقدر اشک ریختیم؟ به قول دوست عزیزی که می گفت:
“چقدر هوای نبودنت سرد است مولا ،سرد”
م. ی
http://yadegari.kowsarblog.ir/?p=160951&more=1&c=1&tb=1&pb=1
برای روز دختر چه هدیه وبلاگی می شود در نظر گرفت ؟ سوالی که چند روز بود به آن فکر می کردم و پاسخی نداشتم جز ؛ مثل خیلی ها حدیثی و تبریک ولادت و روز دختر؟ مثل بعضی ها انتشارتصویر چند شاخه گل و تبریک ولادت و روز دختر؟ مثل بعضی ها عکس فانتزی از پدر و دختر و تبریک با جمله های ویژه این رابطه عاطفی؟ همه خوب بود اما تکراری است و نمی شود نام آ ن را هدیه گذاشت. باید از خودشان سوال می کردم. نشستم پای حرف دل دختران محجب و عفیفی که می شناختم با رده سنی مختلف با سوال و جواب از روز دختر. یکی گفت عالی است چون هدیه های خانواده غیر قابل پیش بینی است. یکی گفت خوب است دوستانم مرا بعد ازیک سال یاد می کنند و دلم را به پیامی شاد. یکی می گفت تولد حضرت معصومه علیها سلام را دوست دارد چون حضرت مجرد بوده و این روز بعضی مردم از احترام حضرت شرم دارند که زخم زبان تجردی بزنند. یکی گفت تلخ است چون نوع زخم زبان ها تغییر می کند و باورهای ما زیر سوال می رود مردم ما ظرفیت نداشتند از مقام شفاعت، عصمت، عبادت، عفت، پیشگویی امام صادق علیه السلام و قداست قم و تجلیگاه حضرت فاطمه بودن حرم ایشان و زیارتنامه تخصصی فقط مجردی را دیدند و دنبال علت هایش رفتند و بعضی جواب ها را چکش کردند برای کوبیدن ما. یکی گفت دلگیر است چون فرقی با بقیه روزها ندارد. یکی گفت خوب است بابا یادش می آید دختری داشت. یکی گفت بهانه می شود برای زیارت، یکی هم گفت یادآوری است که در تجرد زیستی دخترانه باید تاسی کرد به حضرت معصومه علیها سلام. یکی گفت روز دختر چه فایده ای دارد وقتی پسرها عزیزترند و کسی دختر نمی خواهد؟ یکی گفت سخت است چون پدرش مهمان خاک است. یکی گریه کرد و گفت بی حضور مادر چه لطفی دارد؟ دختری هم که سنش از سی گذشته بود گفت چه می گویی به نظرم دختران جامعه ما بهتر است بمیرند. چرا و تعجب را از نگاهم خواند و ادامه داد؛ مجردی ما عیب است؟ چرا؟ مگر ما بی عفتی کردیم؟ مگر دوست پسر داشتیم؟ مگر بی حجابی و بی حیایی کردیم؟ مگر نگاهمان دنبال زندگی مردم بود؟ در ضرورت ارتباط با نامحرم به چیزی جز رضایت خدا فکر کردیم؟ ارتباط مجازی نادرست داشتیم؟ اهل زندگی نبودیم یا توقعمان بالا بود؟ اگر ما عاقل و بالغیم حتما دلیلی داریم. درست یا نادرست. باید دلایل را شنید و تغییر داد یا سرزنش؟ این چه طرز رفتار است با ما؟ از ما کلیپ ساختند. وسیله طنز و جک و کاریکاتورها شدیم. هر کس هر اشتباهی کرد از ما دیده شد. بخندیم؛ حرفش جداست. ناراحت باشیم از غصه بی شوهری است. با بچه ها مهربان باشیم حسرت به دلیم. اعتنا نکنیم عقده ای هستیم. از جوی که ایجاد کردید در خانواده آینه دقیم در بیرون آینه گناه. در کارمان با مسئولیت باشیم و با مردان روبرو التماس خواسته شدن داریم ؛ عده ای از ما هم که وسیله هستیم برای فروش بیشتر کالاها و رونق مغازه ها …قرارمان بود آدم باشیم یا متاهل؟ راست می گفت از سوالم شرمنده شدم و از ادامه کار منصرف. خدایا با این حرف های ضد و نقیض چه بنویسم همه را شامل می شود و نامش می شود هدیه؟ من از درد دل های دختران نوشتم شاید شنیده شدن و دیده شدن آن بهترین هدیه بود. آی مردم دنیا دختران ریحانه اند و این ریحانه حیاتش وابسته است به محبت. مهربان باش. محبتی واقعی. ملاک محبت حقیقی رفتاری الهی است الهی!
صداقت/ 24 مرداد 1394
http://gohareomr.kowsarblog.ir/?p=154873&more=1&c=1&tb=1&pb=1