« از این ره تارک هزاران گذران است! | خداوندا...! » |
روضه خوان فریاد می زد ؛
- اگر تو مارا از درت برانی به کدامین در برویم
و من لبخند زنان در دل می گفتم دوباره به در خانه تو …
-خدایا یعنی تو مارا میبخشی؟
خدای من رحمان است میبخشد شکی ندارم
مناظره ای بود میان خدای من و خدای روضه خوان مراسم
- روضه خوان آرزوی کربلا در دل داشت و فریاد از رسیدن به آن می زد
ولی من تنها در دل جرعه ای معرفت می خواستم نه فقط زیارت!
خلوتم تمام شد آرام در تاریکی بلند شدم و به طرف در خروجی رفتم
احساس سبکی دارم
چقدر از نو متولد شدن زیباست
دوباره جان گرفته ام . . .
… قلم …
http://aznoon-ta-ghalam.kowsarblog.ir/?p=239284&more=1&c=1&tb=1&pb=1
فرم در حال بارگذاری ...