« با کلی سواد رفتم کلاس نهضت...!نام تو آرام دل بی قرارم! »

طلبگی و هزار و یک...

طلبگی و هزار و یک...

  یکشنبه 27 دی 1394 20:48, توسط   , 697 کلمات  
موضوعات: دست نوشته های طلاب, خاطرات

چاقی معضل بدیست خیلی بد خدا هیچ مسلمانی را دچارش  نکند …!

چند وقتی بود نگران چاق شدن تدریجیمان شده بودیم !

البته! نه اینکه نگرانش نباشیم و یکهو یادمان بیاید مدام داریم اضافه می کنیم خیر!

بودیم و خودمان را کوچه علی چپ زده بودیم عقل نهیب میزد مریم جان بس است

سلامتیت را دریاب و دل … بگذریم لاجرم در تفکر لاغری افتادیم

از آنجا که در تنبلی نمونه یک فرد کامل هستیم دور باشگاه عزیز را خطی قرمز کشیدیم!

و رفتیم سراغ راه های دیگر تا آنجایی که عقل حکم میداد دور داروهای لاغری را نیز

خطی بس قرمز آن هم پررنگ کشیدیم!

گزینه دیگر پزشک تغذیه بود!

خلاصه آنکه پس از فراز و نشیب های فراوان و مشاورات زیاد با افراد چاق پیشین

تصمیم بر آن شد که دور پزشک را خط نکشیم…

دقیقا شنبه بود که عازم مطب دکتر شدیم .

وقتی داخل مطلب شدیم نمیدانیم نامش را شانس بگذاریم یا ضایع شدن روزی آن روزمان بود

خلاصه تا چشم باز میشد جمعیت بود که در سکوت مطلق نشسته بودند با منشی سلام

و احوال پرسی بنمودیم و صدا در مطب بصورت اکو پخش می شد منشی بلند گفت

برای چه تشریف آورده اید : یک آن در دل گفتم روزگار را ببین ما کجا و اینجا کجا!

خندامان گرفته بود نمیدانستیم چه بگوییم حضار هم همانند تماشای تاتر چشم برما دوخته بودند

شبیه بازیگری که تازه به سِن آمده است از تعداد تماشاچیان در اضطراب افتاده .حول شدیم!

خلاصه با کلی تمرکز شدید از آن لبخندهای عاقل اندر سفیهمان تحویل منشی بِدادیم و ارام گفتیم  وزن…

پس از ثانیه ای خودمان را دیدیم بر روی صندلی انتظار در حال پر کردن فرم !

سوال اول ایا قبلا برای لاغری تشریف آورده بودید!؟گفتیم خیر والله ما برای خود مانکنی بودیم

درس ما را به این روز انداخت …

سوال دوم بیماری خاصی داشته اید!؟ اگر کمبود عقل جزء بیماری های خاص نباشد خیر!

خندمان گرفت …

با صدای منشی خانم فلانی بفرمایید.به سمت اتاق پزشک شتافتیم!

مثل همیشه سلام بلندی کردیم و همانند قبل باز در دل نهیب زدیم چه طرز سلام دادن

است مگر بلندگو قورت داده ای!

در صندلی نشستیم پزشک شروع به سوالات کرد یکی پس از دیگری تا رسید

شغلتان چیست!؟ گفتیم فعلا مشغول به تحصیل هستیم (اگر خدا قبول کند)

گفتند چه رشته ای گفتیم فقه و اصول!

جناب دکتر تا فهمیدند فقه و اصول گفتند من یک سوالی از شما دارم

این من یک سوال….همانا و خشک شدن ما در روی زمین همانا!

در دل گفتیم یا خدا الان شروع به سوالات فقهی می کند و مای بیچاره که

مغزمان خواب رفته باید ده ساعت در معلومات کند و کاش کنیم …

خلاصه نفس ها در سینه حبس بود که دهان دکتر باز شد گفت:

شما چند کتاب اصول می خوانید!؟

نیشمان تا بنا گوشمان باز شد و لبخندی چون پیروزی زدیم و با لحن خوشحالی گفتیم

7 الی 8 دقیقا.

القصه دکتر ما ده دقیقه در مورد اصول فقهی صحبت نمودند و تمام کتب خوانده شده در این مضمون

را جلوی چشممان آوردند الحمدلله حداقل کتب را میشناختیم وگرنه آبرو برایمان نمیماند خلاصه

آنکه در آن ده دقیقه جناب دکتر کتب را میگفتند ما تنها با یک احسنت و تبارک الله تحسینشان

می کردیمم و همانند انسان هایی که بِتِکانیِشان اطلاعات همچون نقلُ و نبات از سرتاسرش

سرازیر خواهد شد با اعتماد بنفسی بس عجیب که خودمان هم نمیدانیم از کجایمان در آورده بودیم

بحثی کُتُبی نمودیم!!!

خلاصه تمام ایمه اطهار را جلوی چشممان آوردیم تا دکتر برود سر اصل مطلب…

سوال بعدی دکتر دیگر لبخندمان را تبدیل به خنده نمود …شما آخر چه کاره می شوید

که در حوزه درس می خوانید!؟

خودمان را کنترل کردیم تا انجا از خنده فرش زمین نشویم فقط به جامعه پزشکی

در خصوص ایندمان در حوزه جواب نداده بودیم که انهم به فضل الهی مقرر شد.

پنج دقیقه ای هم سر شغل و اینده صحبت کردیم تا انکه خداخیر دنیا و اخرتش بدهد

منشی را میگویم ! صدای زنگ گوشی را در اورد تا بگوید دکتر جان مطب پر از

بیمار است . خلاصه آنکه دکتر فرمودند فردا تشریف بیاورید برای کلاس!

ندانستیم از مطب چطور بیرون زدیم فقط یادمان است بعد از خارج شدنِ از مطب

چنان ریسه می رفتیم که دلمان بدرد آمده بود …

والسلام/ قلم /  (5ربیع الثانی 1437)/ / 26/10/94

http://aznoon-ta-ghalam.kowsarblog.ir/?p=189556&more=1&c=1&tb=1&pb=1

 

نظر از: محمدی [عضو] 

سلام بزرگوار کاش به جای علی چپ می نوشتی “بیراهه” از نام مقدس استفاده نمی کردی!
موفق باشی

1394/10/29 @ 15:39


فرم در حال بارگذاری ...

انسانی که واردات گوشش یاوه و هرزه و گزاف است، صادراتش نیز آنچنان خواهد بود، قلم هرزه و زهر آگین خواهد داشت. آیت الله حسن زاده آملی

کاربران آنلاین

  • زفاک
  • avije danesh
  • نازنین