« راستی شما میدونید چرا؟!! | غم هاي نهفته! » |
روزگاری نه چندان دور در سرزمین کهن آریایی مردمانی می زیسته اند که در میان خود نسخی داشتنه اند که
آن را به مناسبت های مختلف قرائت می کردند و نسل به نسل به یکدیگر ، فهم هدیه می دادند .
آن نسخ از برگ درختان و پوست حیوانات تهیه میشد .
میدانم درباورت نمی گنجد که مردمانی در قدیم کتاب می خواندند.
مگر میشود در جایی نشست و ساعتی کتاب خواند و تفکر برای خود ساخت ؟
مگر چه اشکالی دارد که من در هیاهوی اینترنت گردشی کنم ؟
شاید چند سطری خواندم . نگران نباشید گفتم شاید …
من هم میدانم که چیدمان کتاب ، لوکس ترین چیدمان روز است ،قضاوتم نکنید . دست از شماتت من بردارید .
ازتونالیته و هارمونی رنگی هم اطلاع دارم .باید همه چیز در خانه بهم بیایید .
انسان های بیکار زمانه ای دور را هم می شناسم .آنها چقدر ساده انگارانه کتاب می خواندند.
چقدر فهم و اندیشه نا کارآمدی داشته اند . این انسان های فهیم به دنبال چه بوده اند ؟
مگر فهم در میان کتاب است ؟
دراین زمانه می شود با اشاره یک انگشت به هزاران نفر فهماند .
چرا میخندید؟ من که برای فهمیدن نیامدم دیگران باید مرا بفهمند .
تازه .دراین مّثّل دنیا ،می شود حس دکتر حسابی داشت . کپی کردن چاره ی کاراست .
با فراق بال بیا ،دراین مردمان چند نفری کتاب می خوانند .
ازآ ن مهمتر که خلاصه ی کتاب را با نام منبع یادداشت میکنند .
اگر دیدی به نظرت خوبست فقط کافيست گروهی بسازی و هروز از روی آنها کپی کنی .
اینگونه تو هم فهیم می شوی !!!.
متوجه هستم به چه می اندیشی ! نه منظورم این نبود که کل مطلب آنها را بخوانی چند سطر اول کافیست .
میفهمم که چه میگویی!
چقدر عجیب است که من تفکر مردمان کهن را دارم . چقدر عجیب است که من درمیان کتابها سِیر میکنم .
وای مثل اینکه مشاهیرم را از دست داده ام . چقدر بی منطق شده ام .
چقدر مردم را مبهوت شیدایی خود کرده ام . کاش من از این وان پریشی خود کمتر سخن بگویم .
و تفکراتم را فقط بنویسم . و به دنبال جایی امن برای پنهان کردنش باشم .
مردمان کهن راست گفته اند : رازهایت را بنویس و لای کتاب بگذار. مردمان کشورمن کتاب نمی خوانند.
عاطفه الوندي/ وبلاگ آرايش آينده اي زيبا
فرم در حال بارگذاری ...