« دسته گل وجود | دریا » |
این که سربازان دولت خلافت سر بعضی افراد را می بریدند،فقط یک پیام رعب آفرین برای دنیا نبود،بلکه پیام قاطعی به همهء سربازان و طرفداران خود دولت در قلمرواش نیز محسوب میشد.
در حقیقت ، بریدن سر افراد،یک پیام ‘’تضمینی'’بود مبنی بر اینکه هرکس با دولت خلافت بجنگد یا در مقابل آن شورش کند،سرنوشتی جز جدا شدن سرش با خنجر تیز نخواهد داشت.
شاید چیزی که از بریده شدن سر فرد -از گوش تا گوش- دردناک تر باشد ، شکنجهء روحی قربانی است که پیش از بریده شدن سرش ، و با دیدن خنجر تحمل میکند.
اینها برشی از متن کتابی است که این روزهای من را در خود غرق کرده است….
همراه شده ام با دنیایی از دیدگاه یک سلفی، که از پنج سالگی از آلمان به زادگاه مادری اش در تونس باز میگردد و پای به مکتب اعتقادی سلفیون میگذارد و گاهی چنان از مکتب و آموخته هایش جلو می افتد که از زمین ‘’تونس'’ به آسمان ‘’شام'’ پرواز میکند…
به دوره های سخت آموزشی اعتقادی و نظامی میپردازد و در جنگ های حکومت خودخوانده اشان شرکت میکند و این حوادث به برخی تحولات فکری در ‘’محمدالفاهم'’ منجر میشود که وی را به عرصهء انتقاد از داعش می کشاند، اما نه از آن روی که داعش گروهی تندرو است که مسلمانان را به نام کافر و به وحشیانه ترین راهها میکشد، بلکه حالا از دید وحشیانهء او داعش دچار کندروی شده است! و به اندازهی کافی تکفیر نمیکند و با این رویکرد به اندازهء کافی کفار را نمیکشد…
با این کتاب غرق در روزهایی میشویم که فقط با چشم دل میتوان لمس کرد که مدافعان حرم عمهء سادات سلام الله علیها با چه افکار وحشیانهای مقابله کرده اند برای آزادی فکرهای زنگ زدهی بعضا وطنی…
به قلم: معصومه شکری
برای دیدن مطلب در سایت طلبه نوشت اینجا کلیک کنید.
فرم در حال بارگذاری ...