« برای رهبرم می نویسم...!خانه ما شد مرکز پاسخگویی..! »

کوله بارتان را پر از عشق او کنید!

کوله بارتان را پر از عشق او کنید!

  سه شنبه 14 مهر 1394 11:20, توسط   , 544 کلمات  
موضوعات: دست نوشته های طلاب, دلنوشته

بنویس ای قلم ، می دانم میان واژگانی شگرف مبهوت وحیرت زده ای، باری سنگین بر دوشت افتاده است .خ وش به حالت ، چه سعادتی نصیبت شده از غدیر واز علی گفتن ، پس یا علی بگو وبنویس می دانم که از قدر غدیر وصاحب غدیر سخن گفتن قدرتی عظیم می خواهد .ای قلم یا علی بگو وبا اقتداراز غدیر بنگار.
ازآن روز ،آن روزی که خورشید شادمان ترین طلوع عمرش را داشت ،لباس زرینش را به تن کرده بود، باد قصرطلایی خورشید را جارو می کرد وابر آن را آب می زد ، میان صحرا و لوله بود. خارها از شادمانی پر از شکوفه های سرخ شده بودند
غدیرخم دلش پر از اضطراب بود و دریای دلش را آشوب طوفان دلهره برهم زده بود،  اما خم خم به ابرو نمی آورد. آن روز حواسش به دو نخل پیر بود سالها از عمرشان می گذشت اما همچون جوانه ای نو رسته در دل صحرا هراس سر تاپای وجودشان را پر کرده بود. شاخه های بلندشان می لرزید ونسیم آنها را در آغوش گرفته بود تا کمی آرام گیرند اما با صدای زنگ کاروان دلهره شان شدید تر شد، دیگر کاری از دست نسیم بر نمی آمد، نسیم خود نیز به تلا طم افتاد، کاروان نزدیک تر می شد ، باد از همه  پیشی گرفت وخاک قدم های کاروانیان را سرمه چشمانش می کرد ، مست انفاق خوش ساربان گشته وتربت پاک قدم هایش رابرسرو سینه می انداخت ،نسیم میان نخل ها دوید و گیسوان پریشان را مرتب کرد. با صدای ایست ساربان ، زمین و آسمان از حرکت ایستاد و سر تا پا گوش منتظر خبری عظیم شد. دانه های کوچک شن از سوال خیره به هم صف شدند. شتران محملها را به زمین انداختند. گویا در انتظار باری گران بها تر بودند، میان دریای متلاطم انبوه کاروانیان ناگهان موجی از نور به آسمان برخاست گویا خورشید و ماه بر زمین قدم گذارنده اند و آمده اند تا رخت سیاه جهالت را ازتن زمین وزمینیان بیرون آوردند . خورشید دیگر توان ایستادن نداشت بر شانه تب دار ابرها تکیه داد واشک ریخت ودر گوش آسمان نجوا می کرد بنگر ید گویا ابراهیم می آید تا آخرین خشت خانه خدا را بگذارد، آسمان عظمتش چه نا چیز شده بود و غدیر کوچک خم همچون شب قدر گشته بود برتر از هزاران شب تا سحر ملائک پر وبالشان رامیان آن می شستند وبر صاحب غدیر ،بر مولای غدیر سلام می دادند. آری خورشید وماه بر دوش مکان وزمان پا نهادند وخورشید مهر ومهربانی محمد مصطفی (ص) لب به سخن گشود سخنانش همچون شهابی که دل تاریک یلدا را می شکافت از زمین تا آسمان پیش می رفت و زمینیان و آسمانیان به او لبیک می گفتند .
حرف های مصطفی هم بوی سفر می داد وهم بوی رسیدن مسافر ،امینی که امانت دار کلید سعادت و خوشبختی خلایق بود آن روز ،درکنار غدیر بار امانت به دوش علی (ع) نهاد، رو به آسمان وزمین کرد وفریاد برآورد اکنون علی ساربان این کاروان است ، کوله بارتان را پر از عشق او کنید .
یاعلی بگویید این راه به بیراهه نمی رود. خورشید از همه پیشی گرفت به زمین آمد وبر دست علی بوسه زد، ملائک تهلیل گوی آسمان را آذین بستند، درخت نخل شعر می سرلئید ودست شکر به آسمان دراز کرد چه روزی بود روز غدیر.

زینب موسوی/ مدرسه علمیه الزهرا (سلام الله علیها) شوش دانیال

http://alzahra-shosh.kowsarblog.ir/?p=169473&more=1&c=1&tb=1&pb=1


فرم در حال بارگذاری ...

انسانی که واردات گوشش یاوه و هرزه و گزاف است، صادراتش نیز آنچنان خواهد بود، قلم هرزه و زهر آگین خواهد داشت. آیت الله حسن زاده آملی

کاربران آنلاین