صفحات: << 1 ... 5 6 7 ...8 ...9 10 11 ...12 ...13 14 15 ... 48 >>
«الحمدلله الذی هدانا لحمده و جعلنا من اهله لِنکون لإحسانه فی الشاکرین و لیجزینا علی ذلک جزاء المحسنین»؛ ستایش مخصوص خدایی است که ما را به حمد خود هدایت کرد و ما را اهل حمد و ستایش خود گردانید تا نسبت به لطف و احسان او از سپاسگزاران باشیم. (صحیفه سجادیه، دعای 44، فراز اول)
شاید شما هم سراغ داشته باشید نمونهی اشخاصی را که در برابر لطف و محبتتان به نوعی ناسپاس بودهاند. به این بیان که یا مراتب سپاسگزاری را به جا نیاوردهاند یا تشکرشان در ازای احسان شما ناچیز بوده.
این افراد اگر چه ممکن است ظاهر متدینی داشته باشند اما به نظر میرسد در زمرهی شکرگزاران واقعی که به تعبیر امام سجاد علیه السلام اهل حمد و ستایش الهیاند، قرار نمیگیرند. زیرا چنان که معصوم علیه السلام میفرماید:«لایشکر الله من لمیشکر الناس»*؛ شکر خدا را به جا نیاورده است آن کس که از مردم در مقابل احسانشان تشکر نکند.
*تفصیل وسائل الشیعه إلی تحصیل مسائل الشریعه، محدث عاملی، ناشر آل البیت، چاپ قم، سال 1409، نوبت اول، ج 16، ص 313، حدیث 21638
برای دیدن مطلب در سایت طلبه نوشت اینجا کلیک کنید.
«هدیه ولنتاین» در قالب مجموعه داستان، با زبان ساده و دور از اغراق، مخاطب را با خود همراه میکند و ذهن خواننده را با جریان داستانهایش همچون موجی آرام حرکت میدهد. این کتاب با داستانهای کوتاه، نکات مثبتی را به ما یادآوری میکند.
درواقع نویسنده سعی دارد علاوه بر لذت مطالعه و ثبت نکتهای مثبت، شخصیتها را در ذهنمان ماندگار کند. پایانبندی داستانها شگفتانگیز است. در لحظه آخر، زمانی که فکرش را هم نمیکنی میبینی که با نکات مثبت داستان، در حال دست و پنجه نرم کردن هستی و با سوالات درونی خودت مواجه میشوی.
یادم میآید وقتی به دبیرستان میرفتم توی مدرسه، همکلاسیهایم با خودشان کتابهای عاشقانه و رمانهای جور و واجور میآوردند و بین خودشان رد و بدل میکردند. معلوم نبود نویسندهاش چه کسی است و یا خواندن این کتاب برایشان سودی دارد یا نه.
زنگهای تفریح از سرگذشت دختران توی رمان که عشقشان رهایشان کرده بود میگفتند و با شخصیتهای داستان همدردی میکردند.
این روزها معرفی کتابهای خوب به جوانان بسیار کمتر دیده میشود. کتابهایی که در بستر اندیشه دینی خلق شده باشند و درون مایهی کتاب مارا با تحولات بزرگ آشنا کند.
بهتر است که در خرید کتابها با فرزندانمان همراه شویم و سلایقشان را بشناسیم. خواندن داستانهای این کتاب خالی از لطف نیست. پیشنهاد میکنم این کتاب را در لیست خریدتان بگذارید.
به قلم: سیده مهتامیراحمدی
برای دیدن مطلب در سایت طلبه نوشت اینجا کلیک کنید.
مهمان بود .مهمان دختر .تمام شب مثل شب های هر شب به راز و نیاز و مناجات برخاسته بود.اما حالت عجیب و چشم انتظاری ،دختر را به شگفتی وا داشته بود .چشمانش به آسمان دوخته شده بود تا به سخن آمد .
علی تجسم ایمان ،علی … فرمود:
به خدا سوگند، دروغ نمی گویم و به من دروغ گفته نشده است. این است آن شبی كه به من وعده شهادت دادند.
دختر است و هزاران عاشقانه با پدر .هزاران دل واپسی .در دل می گفت : ای کاش امروز پدر به مسجد نرود !
حیف جای مادرم خالی است ورنه ای پدر
شک ندارم راه مسجد رفتنت را می گرفت
مگر مادر می گذاشت مگر یادمان نیست .
چادرش را بر کمر می بست و بین کوچه ها
پا برهنه می دوید و دامنت را می گرفت
سحرگاه با نگاه رو به آسمان با لبخندی بر لب به سوی مسجد رفت.میان خفتگان گام بر می داشت و می فرمود :«الصلاة الصلاة». خفته ای هم چون عبدالرحمن بن ملجم مرادی را هم بیدار می بایست کرد ؟ ای علی !…
امان زلحظه ای که منادی بین زمین وآسمان صدا زد:«تهذمت والله اُرکان الهدی ،وانفصمت عروة الوثقی ،قتل ابن عم المصطفی ،قتل علی المرتضی»
به خدا سوگند!ارکان هدایت درهم فرو ریخت ورشته ی مستحکم الهی از هم گسست .پسر عموی مصطفی کشته شد!علی مرتضی کشته شد!.
آسمان از غم گریبان چاک کن
فاطمه دستی برون از خاک کن
همسرت افتاده در محراب خون
بادودستت از رخش خون پاک کن
+اشعار را نمی دونم از کدوم بزرگوارانی هست برمن ببخشید…
++دلم می خواست برای شما قلم می زدم دلم می خواست اما ناتوان ست قلم …
وسط اتفاق ایستادهای و به همه معادلات و مجهولات و معلومات ذهنت نگاه میکنی.
بعد میروی همهی دور وبر و اطرافیانت را بررسی میکنی. بیش از نیمی از معلومات و مجهولات شبیه همان چیزی هستند که در یکجایی از زندگی اطرافیانت اتفاق افتادهاند.
مینشینی و فکر میکنی. میگویی این قسمت از ماجرای من شبیه اوست و قسمت دیگرش شبیه آنیکی. بعد در تلاشی غیر عاقلانه هی دست و پا میزنی و میگویی نه من با بقیه فرق دارم! میگویی این اتفاقی که برای من افتاده، ابن جنبه جدید از زندگی که برای من پیش آمده، با بقیه فرق دارد! اصلا من با بقیه فرق دارم. جنس ماجرایم و نوع اتفافی که برایم افتاده خاص است.
این «من با بقیه فرق دارم» از کجای دنیا در زندگیمان سر در آورده و مثل توپی در زمین عمرمان افتاده است؟
بیشتر اتفاقاتی که افتاده، با اتفاقی که برای دیگری افتاده یکی است. پس چه لزومی دارد بگویم من با بقیه فرق دارم؟
مگر نه اینکه میگویند از تجربه دیگران پند بگیرید و خودتان تجربه و درس عبرت نشوید؟ حالا گیرم که تا ته خط رفتم و گفتم من با بقیه فرق دارم! تهش چه برایم میماند جز افسوس همان لحظهای که وسط عمق فاجعه ایستاده بودم و داشتم با غرور میگفتم من با بقیه فرق دارم و نمیخواستم از تجربه دیگران و حاصل اتفاقی که برایشان افتاده بود استفاده کنم؟
به قلم: نویسنده وبلاگ قصههای پاییز
برای دیدن مطلب در سایت طلبه نوشت اینجا کلیک کنید.
حسن بن علی مولودی از مدینه، معروف به امام حسن مجتبی، کریم اهلبیت، نخستین فرزند خانواده امامت و اولین نوهی دختری رسالت، در پانزدهم ماه رمضانالمبارک دیده به جهان گشودند.
میلاد او تسکینی بود بر غمهایِ علیمرتضی، غمخواری برایِ مادر پهلوشکسته.
در جنگهای جمل و صفین فرمانده سپاه بود و یار و یاور مولا.
بعد از شهادت پدر در 21 رمضان سال 40 هجری، سکاندار و عهدهدار امامت شد و در همان روز بیش از چهل هزار نفر با او برای خلافت، بیعت کردند.
معاویه بر امام خروج کرد و خلافت وی را نپذیرفت و با لشکری به سوی عراق حرکت کرد.
امام نیز سپاهی را به فرماندهی عبیدالله بن عباس تجهیز کرد و به سمت معاویه فرستاد و خود به همراه گروهی دیگر روانه ساباط شد.
معاویه فردی دورو و نیرنگباز بود و با طرح شایعاتی میان سپاهیان، زمینه را برای برقراری صلح آماده کرد.
کوفیان باز هم حماسهای نامردگونه خلق کردند و نامههایی را به سویِ معاویه روانه کردند و قول دادند امام را به وی تسلیم کنند یا به قتلش برسانند!
معاویه نامهها را برای امام فرستاد و به او پیشنهاد صلح داد!
امامِ غریب، به دلیل نداشتن یاوری راستین به مانند دستی از بدن قطع شده بود و توان انجام هیچ کاری را نداشتند و از طرفی فریب خوردن فرمانده سپاه، صلح را به شروطی پذیرفتند.
به این شرط که معاویه بر اساس کتاب خدا و سنت پیامبر عمل نماید و برای خود جانشین تعیین نکند و همه مردم از جمله شیعیان در امنیت باشند.
اما زرق و برق دنیا، چشم و گوش را کور و کر کرده بود و هیچکدام از شروط محقق نشدند.
صلح با معاویه، باعث نارضایتی یاران امام شد و همانهایی که امام را در رویارویی با سپاه معاویه، تنها گذاشته بودند، امام را “مذلالمومنین” خوارکننده مومنین خطاب کردند.
غم و غربت امام به اینجا ختم نمیشود و حتی در خانه یار و یاوری ندارد. همسرش “جعده” فریبِ معاویه را میخورد و زهر به امامِ خود مینوشاند و کریم اهلبیت بعد از 40 روز مسمومیت به شهادت میرسند.
به قلم: زهرا یوسفوند مفرد
برای دیدن مطلب در سایت طلبه نوشت اینجا کلیک کنید.