صفحات: 1 ... 34 35 36 ...37 ... 39 ...41 ...42 43 44 ... 48

  پنجشنبه 26 آذر 1394 00:04, توسط   , 78 کلمات  
موضوعات: دست نوشته های طلاب, شعر

دو چشمان وفا را خواب کردند

دل آیینه ها را آب کردند

به روی نیزه های تشنه ی خون

لبِ لب تشنه را سیراب کردند

به پاس حرمت باران و دریا

اهانت بر حریم آب کردند

نمی دانم چرا رنجیده بودند

که قصد کشتن مهتاب کردند

به قتل و غارت و خون تشنه بودند

بلا در کربلا را قاب کردند…

فرات تشنه با سبزینه می گفت:

«… دو چشمان وفا را خواب کردند…»

شاعر: س. بضاعت پور (سبزینه)

http://darolershad.kowsarblog.ir/?p=74819&more=1&c=1&tb=1&pb=1

  دوشنبه 23 آذر 1394 14:18, توسط   , 222 کلمات  
موضوعات: دست نوشته های طلاب, خاطرات

در هوای دل انگیز صبح، محوتماشای درختان ومنظره ی بیرون بودم که صدای خانمی توجهم رابه خود جلب کرد. پایان مسیر را می پرسید،باتبسم جوابش رادادم. صندلی عقب راانتخاب کرد ولی منصرف شد و كنار من نشت، گفت امروز هوا خوب است، تایید کردم وسکوت بین ما حاکم شد. چهره اش به نظر آرام می آمد ودرچشمانش غرور موج نمی زد. برای بحث وگفتگو پایه بود ولی به خاطر حجابم احتیاط می کرد. عینکش را ازکبف بیرون آورد، یادچشمان نخفته ی خودم افتادم که شب ازفرط خستگی می نالیدند؛ این بار من سرحرف راباز کردم ،شروع کرد به توضیح دادن و….با ذوق وشوق حرف می زد اسم دکترو آدرس را داد .هم چنان ادامه دادیم ازطب سنتی وتیروئید و..تارسیدیم کارومدرک ومنشی گری وحسابداری اش واینکه پله پله گام نهاد تا حسابداریک شرکت شود. کافی بود سرحرف رادرمورد چیزی بازکنم آن رامی گرفت وادامه می داد، ومن درحالی که چادرم را کیپ گرفته بودم بالبخند ومحبت حرف هایش را گوش می دادم وگاهی اظهارنظر می کردم . خیلی راضی وخوشحال به نظر می رسید آرام آرام به پایان نزدیک می شدیم گفت:مادرم مقنعه ام را گم کرده بقیه هم اتو نداشتند مجبورشدم شال سرکنم موهایم بیرون می ریزند ومن حرفش راتاییدکردم وگفتم بله مقنعه بهترازشال است و… .
موهایش راباتمام تلاش زیر شال اسیر کردو باآرزوی موفقیت برای هم خداحافظی کردیم .

ف. جوان زاده

http://cosarbelag.kowsarblog.ir/?p=231193&more=1&c=1&tb=1&pb=1

  شنبه 21 آذر 1394 20:17, توسط   , 273 کلمات  
موضوعات: دست نوشته های طلاب, خاطرات

مدتی بود که دلم هوایی حرمش شده بود .اما دیسک کمرم اجازه نمیداد به زیارت برم. اولا باید نزدیک ترین هتل به حرم می شد تا بتوا نم به حرم برم. سال قبلش هم بخاطر دوری هتل مشهد نرفته بودم. این بار گفتم هتل نزدیک هم نباشد می روم و حرم می مونم. گفت: کجا استراحت می کنی گفتم یه گوشه ای پیدا می کنم. هتلی که قرار بود همسرم برای اجلاس ساکن باشه که از حرم دور بود. قرار شد من در حرم بمونم و او در هتل . وقتی از فرود گاه مشهدخارج می شدیم یکی از مسئولین آماده سازی اجلاس آمد و نامه ای را به همسرم داد. سفارش اتاق همان هتل نزدیک حرم بود که مدتها برای رزرو آن تلاش کرده و موفق نشده بودیم. روز تولد امام رضا (علیه السلام) مهمانش بودیم. با هر مشقتی بود از هتلی که فاصله پنج دقیقه ای با حرم داشت را طی می کردم چندین جا روی زمین می نشستم تا به حرم می رسیدم. در حرم برای خواندن زیارت نامه از پا می افتادم. خادمین حرم مرا از افتادن هشدار می دادن و باورشان نمیشد که من حالم خراب است!
موقع وداع با امام صحبت کردم گفتم آقا جان اگرخوب نشم دیگر قدرت زیارت آمدن را ندارم. به امام گفتم مگر شما ضامن آهو نشدی یعنی من از آهو کمترم?!همین که از مشهد برگشتیم دکتری را معرفی کردند که دیسک مصنوعی را برایم تجویز کرد، جراحی کمرم انجام شد ، رفت و برگشت و هزینه هتل و هزینه بیمارستان همه رایگان بود، دیدم امام مهربان ضامن ما هم شد!

____________________

بابی انت و امی یا علی بن موسی الرضا

محمدی / مدرسه علمیه فاطمیه جلفا

http://blog101.kowsarblog.ir/?p=182273&more=1&c=1&tb=1&pb=1

  پنجشنبه 19 آذر 1394 12:12, توسط   , 128 کلمات  
موضوعات: دست نوشته های طلاب, شعر

ومردمند که می آیند فوج فوج
با دلی پراز عشق امید وصفا

همه بگذشته از جاده پر فهم وخشوع
هم غریبند وهم زائر آن عشق غریب

همگی آمده اند دق الباب کنند
درب این خانه نور

تا شود باز به روشان در میخانه دل
وچه این صاحب دل عمق صفاست

عمق بخشندگی ولطف و وفا
او همانست که محراب غمش
شده حک برلب ژرفای وجود

مردمان زائران را می گویم
همگی یکرنگند آخر مهر وخضوع

عاشقان حرفند
عاشقان خود نورند
همشان شیرین چون آه سکوت

همشان توی قنوت
می چینند انار بهشتی ز ریه
همان خط حضور

دلهاشان پر درد
پر است راز ونیاز
سوز وگداز

بغض است که در گردنه سرخ گلو
گاه گاهی به کمین می شیند
وآنچه سرازیر می شود
اشک است

آری ، آنجا
همانی که غریبان، غریبانه روند نزد غریب
خانه معرفت است
خانه معرفت است

مهجده انتظاری/ مدرسه علمیه فاطمیه جلفا

http://blog101.kowsarblog.ir/?p=32750&more=1&c=1&tb=1&pb=1

  جمعه 13 آذر 1394 10:50, توسط   , 174 کلمات  
موضوعات: دست نوشته های طلاب, خاطرات

وقتی موسس  که همسرم بود پیشنهاد داد که مدیر حوزه شوم گفت :حقوقت هم هر ماه بیست و پنج هزارتومان میشود، سال 1378 بود.پذیرفتم. در ضمن تعدادی از درس ها را تدریس می کردم. بعد از اینکه دوهفته ای از حقوق گرفتنم گذشت، وقتی لیست ارزاق منزل را دید گفت: کمی پول بدهید  تا بروم خرید! این قضیه گذشت تا ماه بعد همین اتفاق تکرار شد! و ماه سوم رسید، و باز همین صحنه و تقاضای پول! دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم، گفتم : این کار شما مرا به یاد شکایت خانم هایی که به شما مراجعه می کنند و از گرفتن حقوقشان، توسط شوهران گله دارند، می اندازد! و شما به انها توصیه می کنید ، نفقه خانم هر چند که خودش مالی داشته باشد؛ به عهده شوهر است. حالا شماهم!!! . فقط خندید، وقتی اصرار کردم گفت: حقوقِ منِ امام جمعه پنجاه هزار تومان است که نصف آن را به شما دادم تا تشویق شوید!!!
گفتم این که شد از این دیگ به آن دیگ. کسی از شما حقوق خواست !!

محمدی / مدرسه علمیه فاطمیه جلفا

http://blog101.kowsarblog.ir/?p=174806&more=1&c=1&tb=1&pb=1

1 ... 34 35 36 ...37 ... 39 ...41 ...42 43 44 ... 48

انسانی که واردات گوشش یاوه و هرزه و گزاف است، صادراتش نیز آنچنان خواهد بود، قلم هرزه و زهر آگین خواهد داشت. آیت الله حسن زاده آملی

کاربران آنلاین

  • دهقان