رهگذر به سرعت باد می دوید؛ مدام به آسمان نگاه می کرد و زیر لب چیزهایی می گفت..
شکوفه سیب سرش را از لحاف برگها بیرون آورد و قطرات باران را که روی گونه لطیفش جا خوش کرده بود آرام كنار زد،
به آسمان خیره شد و گفت: "فبأي آﻹ ربكما تكذبان"
رهگذر همچنان می…
بیشتر »