« مسافر دریا | حجاب روزهای انقلاب » |
این بار از چشم یک مادر به ماجرا نگاه کنیم. تصور است دیگر؛ واقعی که نیست. چه اشکال دارد؟
این بار بیا از چشم یک مادر نگران به ماجرا نگاه کنیم.
بیا فکر کنیم مادر یک رزمنده هستیم. رزمندهای که در جبهه جنگ حق علیه باطل میجنگد. گاهی که اخبار جنگ به گوشت بخورد با خودت چه میگویی؟
” الان پسرکم کجاست؟ زیر باران توپ و گلوله است؟ یا در خاکریزها مشغول عبادت است؟ چه پوشیده؟ لباسهایش پاکیزه است یا از فرط داغی تنور جنگ، لباسش خاکی شده؟ چی میخورد؟ غذای آماده و گرم دارد؟ مطمئنا هرچه که باشد هیچ وقت جای غذای خانگی من را برایش نمیگیرد. مادر فدایت بشود فرزند. کجای این دشت، غریب نشستهای؟”
بیایید خودمان را جای مادر یک رزمنده مفقود الاثر بگذاریم. فکر کنید جنگ پایان یافته و همه اسرا برگشته اند اما پسر شما نه!
” مادر برایت بمیرد؛ کجای این عالم نشستهای؟ کاش یک خبری از تو برای تسکین دلم برسد پسرکم. ذلیل بماند این دشمن که جای تو باید در دل تنهایی باشد و من اینجا دلنگران تو! خدا کند خبری از فرزندم برسد.”
فکر کنید این فرزندی که از شما دور افتاده است، سرور و مولای ارض و سماء باشد. فرض کنید عالم و آدم برای وجود او آفریده شده باشد. فرض کنید این پسرکتان بیشتر از هزارسال است مفقودالاثر شده؛ از بس جور زمانه زیاد است و او مجبور است برای در امان ماندن در دل صحرا زندگی کند. فرض کنید…
فکر کردنش هم دل آدم را آتش میزند.
مادر سادات چه میکشد از دلشورهی کوچکترین فرزندش که سالهاست آوارهی کوه و بیابان گشته؟ مادر برای غریبیات بمیرد پسرکم!
یک ماه رمضان دیگر گذشت و یک شب بیست و سوم دیگری از آن سپری شد و بانگ خروج مولایمان به گوش نرسید.
بیایید یک بار هم که شده مثل مادری که فررندش آواره کوه و بیابان است برای مولایمان دعا کنیم.
آقاجانم!
لعنت کند خدا دشمنت را که راه آمدنت را سخت بربسته. لعنت به دلهای بیایمان شیعیانت
کجای این عالم تنها نشستهای؟ ای طرید شرید! خدا راه ظهورت را هموار گرداند.
فرم در حال بارگذاری ...