« مسافرجمعهدسته گل وجود »

اسم تو مصطفاست

اسم تو مصطفاست

  شنبه 25 خرداد 1398 11:25, توسط سایه   , 533 کلمات  
موضوعات: معرفی کتاب

کتاب «اسم تو مصطفاست» راخواندم. حس و حال این کتاب را با کتاب‌های دیگر عوض نمی‌کنم. چقدر آرامش، لابه‌لای ورقه‌های این کتاب، روح و روانم را نوازش داد. خاطرات سمیه، همسر شهید مدافع حرم، مصطفی صدر‌زاده عمق جانم را طراوت داد. کتابی که تمام خاطرات و وابستگی یک زن را به همسرش نشان می‌دهد. لحظه به لحظه، دلهره و دلتنگی را می‌توان از خاطرات سمیه لمس کرد.
بعد از به دنیا آمدن دخترشان فاطمه، این دلتنگی و وابستگی دوچندان شد. بی‌قراری های فاطمه هم، به بی‌قراری‌های سمیه اضافه شد. تاب و توان سمیه در هربار سفر مصطفی به سوریه، کم‌تر می‌شد. جانش به جان مصطفی بند بود. فاطمه بابایی بود و در نبود پدر، دلتنگی امانش را می‌برید و مثل تبی در جان کوچکش نمایان می‌شد. اما هیچ‌یک از این‌ها نتوانست مصطفی را از ایمان و اهدافش دور کند.
عاشق خانواده‌اش بود، اما دغدغه‌اش بزرگ‌تر از این حرف‌ها بود. همیشه می‌گفت: مرد باید کارهای بزرگ و مردانه کند. سمیه هم به خاطر علاقه‌ای که به او داشت، هیچ وقت مانع پیشرفتش نشد.
فرزند دوم‌شان در راه بود، پزشکان گفتند که مشکل ذهنی خواهد داشت. مصطفی خوابی می‌بیند و به سمیه می‌گوید: خیالت راحت؛ پسرمان محمد علی سالم به دنیا می‌آید، اما باید یک روزی در راه خدا فدایش کنی.
روزها‌ گذشت و ماموریت‌های مصطفی گاهی به 70‌روز می‌رسید. 70 روز بی‌خبری برای سمیه کم نبود. بار آخر به مصطفی تشویقی دادند. او هم با خوشحالی دست زن و بچه‌اش را گرفت و راهی سوریه شدند. این سفر پر از خاطرات خوب و شیرین برایشان بود. فرماندهان مصطفی از او بسیار تعریف و تمجید می‌کردند و همین‌طور از صبوری سمیه تقدیر کردند و هدیه‌ای به او دادند. این سفر باعث شد که دل سمیه بعد از مدت‌ها نرم شود.
در حرم، هنگام زیارت نتوانست از حضرت زینب بخواهد که مصطفی را سالم برگرداند، خجالت کشید و چیزی از حضرت نخواست. این شد که برای بار اول و آخر سمیه کوله‌بار مصطفی را آماده کرد و مصطفی، راهی منطقه شد.
مصطفی می‌گفت؛ سمیه، تا تو راضی نباشی من شهید نمی‌شوم. اما این سفر آخر، گویی سمیه راضی شده بود. و مصطفی در حلب سوریه به فیض شهادت نائل شد.
دلتنگی لحظه‌ای آن‌ها را رها نمی‌کرد، اما سمیه دیگر صبورتر از قبل شده بود. روزی انقدر دلش می‌گیرد که از توی ماشین نگاهی به سنگ قبر مصطفی می‌کند و می‌گوید: مصطفی از امروز به بعد کار‌های مردانه‌ی تو به دوش من است اما تربیت فاطمه و محمدعلی با خودت، من از پس این کار بر نمی‌آیم. قطره اشکی از روی گونه‌هایش سر خورد و گفت: مصطفی، اگر هنوز حواست به ما هست، اگر هنوز کنارمان هستی، به خواب من که نمی‌‌آیی! لا‌اقل به خوابی یکی برو و این را به من بگو. بعد از آن چند نفر خواب مصطفی را می‌بینند؛ هرکدام‌ مصطفی را در حال انجام کاری می‌بینند که قبل از شهادتش، آن کارها را می‌کرده است. وقتی که خانه بود و با بچه‌ها بازی می‌کرد و یا وقتی که به خانه پدرزنش می‌رفت و با برادرزن‌هایش مشغول خوش و بش می‌شد.
و این‌گونه شد که مصطفی وجودش را به سمیه ثابت کرد و دل سمیه آرام گرفت.

کتاب اسم تو مصطفاست.
نویسنده: راضیه تجار
تعداد صفحات:272
نشر: روایت فتح
قیمت:17 هزار تومان


به قلم: سیده مهتا میراحمدی

برای دیدن مطلب در سایت طلبه نوشت اینجا کلیک کنید.

کلیدواژه ها: طلبه نوشت, معرفی کتاب


فرم در حال بارگذاری ...

انسانی که واردات گوشش یاوه و هرزه و گزاف است، صادراتش نیز آنچنان خواهد بود، قلم هرزه و زهر آگین خواهد داشت. آیت الله حسن زاده آملی

کاربران آنلاین

  • دل تنگ نجف