« امامم آمد! | کمکم کن! » |
میسپارم خود را در این وانفسایی که همه عالم و آدم کاسه چه کنم! ؟چه کنم ؟!دست گرفته اند به نگاه امام گونه ات ای پدر گل نرگس!
مرور بدون تامل و ناشیانه روزگاری که در این عمر گذشت .گاهی خنده بود ،خنده ای از سر جهالت.گاهی غصه بود ،غصه ای از سر نامیدی ویاس.گاهی اشک بود اشکی از سر دلتنگی و بی کسی .گاهی ذوق زده هدیه ای ناقبل ، بهشتی خیالی و پوشالی .گاهی غوطه ور در برزخ اعمالِ در هم و برهم.گاهی ورود به خیابان های یک طرفه دنیایی از سر غفلت ، خیابان ها یک طرفه ای که نه راه دور زدنی هست و نه جرات و جسارت پیمودن باقی مانده مسیر، خیابان های یک طرفه بدون نور افکن، خیابان های یک طرفه ظلمانی پر از دیو و دَد.
میسپارم خود را در این وانفسایی که همه عالم و آدم کاسه چه کنم ؟چه کنم ؟دست گرفت اند به اندیشه سیراب کننده ات ای پدر گل نرگس!
مگر ضمانت نکرده ایی:ما برای کسانی که از ماهدایت بجویند ، نوریم.
هنوز که هنوز است ، دستهای پدرانه ات ، قرآن را بر سر محبانت بالا نگاه داشته است.
مگر ضمانت نکرده ایی :«هرکس مارا دوست بدارد ،در رتبه قرب به خدا با ماست و کسی که پیرو راه ما نباشد ، به سوی آتش خواهد رفت»
میسپارم خود را در این وانفسایی که همه عالم و آدم کاسه چه کنم ؟ چه کنم؟ دست گرفته اند به ریسمان عاطفه ات ای پدر گل نرگس !
میسپارم خود را به تو درست زمانی که تشنه ام و خسته گی امانم را بریده است و نفسم به شماره افتاده است .درست زمانی که گمگشته مسیرهای شوم دنیایی شده ام.
آیا پناهی و سایه بانی در ظل دستهای پر عطوفتت برای من هست ؟!یا امام حسن عسکری-علیه السلام-! ای پدر گل نرگس!
صهباء
فرم در حال بارگذاری ...