صفحات: << 1 ... 31 32 33 ...34 ...35 36 37 ...38 ...39 40 41 42 >>
ومردمند که می آیند فوج فوج
با دلی پراز عشق امید وصفا
همه بگذشته از جاده پر فهم وخشوع
هم غریبند وهم زائر آن عشق غریب
همگی آمده اند دق الباب کنند
درب این خانه نور
تا شود باز به روشان در میخانه دل
وچه این صاحب دل عمق صفاست
عمق بخشندگی ولطف و وفا
او همانست که محراب غمش
شده حک برلب ژرفای وجود
مردمان زائران را می گویم
همگی یکرنگند آخر مهر وخضوع
عاشقان حرفند
عاشقان خود نورند
همشان شیرین چون آه سکوت
همشان توی قنوت
می چینند انار بهشتی ز ریه
همان خط حضور
دلهاشان پر درد
پر است راز ونیاز
سوز وگداز
بغض است که در گردنه سرخ گلو
گاه گاهی به کمین می شیند
وآنچه سرازیر می شود
اشک است
آری ، آنجا
همانی که غریبان، غریبانه روند نزد غریب
خانه معرفت است
خانه معرفت است
مهجده انتظاری/ مدرسه علمیه فاطمیه جلفا
وقتی موسس که همسرم بود پیشنهاد داد که مدیر حوزه شوم گفت :حقوقت هم هر ماه بیست و پنج هزارتومان میشود، سال 1378 بود.پذیرفتم. در ضمن تعدادی از درس ها را تدریس می کردم. بعد از اینکه دوهفته ای از حقوق گرفتنم گذشت، وقتی لیست ارزاق منزل را دید گفت: کمی پول بدهید تا بروم خرید! این قضیه گذشت تا ماه بعد همین اتفاق تکرار شد! و ماه سوم رسید، و باز همین صحنه و تقاضای پول! دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم، گفتم : این کار شما مرا به یاد شکایت خانم هایی که به شما مراجعه می کنند و از گرفتن حقوقشان، توسط شوهران گله دارند، می اندازد! و شما به انها توصیه می کنید ، نفقه خانم هر چند که خودش مالی داشته باشد؛ به عهده شوهر است. حالا شماهم!!! . فقط خندید، وقتی اصرار کردم گفت: حقوقِ منِ امام جمعه پنجاه هزار تومان است که نصف آن را به شما دادم تا تشویق شوید!!!
گفتم این که شد از این دیگ به آن دیگ. کسی از شما حقوق خواست !!
محمدی / مدرسه علمیه فاطمیه جلفا
وقتی به ایام اربعین می رسیم ،دلهایمان چون کبوتر های عاشق راهی کربلا می شود . راهی آن سرزمینی که اگر چه محدودیت جغرافیایی و زمانی داشته ولی در همه مکانها و همه زمان گسترده شده و این همان معجزه ای است که قرنها ست همگان را وا له و شیدای خود کرده.
اربعین یعنی عاشقی کردن در مسیر راههای طولانی از شمال ، جنوب، شرق و غرب کشور به سمت کربلا ؛ پیاده با پاهای تاول زده و ورم کرده ،
اربعینی یعنی عاشقی کردن با چشم های پر از اشک برای آن خانمی که با قد خمیده و موهای سفید در سال 61 به دیدار برادر خود آمد و همدردی با او .
اربعین یعنی عاشقی کردن به هنگام دلدادگی برای ولایت و پیرو آن بودن
اربعین یعنی عاشقی کردن و عاشق ماندن و …
.…………………………………………………………….
سلام پیاده روی اربعین تمرین رزم آوری زمان ظهور است. جوشش عاشقی و تمرین گذشتن از مال و جان است. و خلاصه کلام ندای لبیک یا حسین پس از 1400 سال است که از گلوی عاشقان حسین بلند است.
………………………………………………………..
قربونت برم حسین جان ماراهم بطلب
……………………………………………………….
به به انگار قطعه ای از بهشت است
…………………………………………………….
السلام علیک یا ام المصائب
باسلام خدمت همه عزیزانی که پیام مرا مطالعه می کنن
اینجانب حقیر از همه زائران اقا اباعبدالله خواهانم …
صفحات: 1· 2
مدعوین محترم یکی یکی وارد می شدند. اولین پیامد ورود مهمانان خارجی مها جرت بنده از اتاقم و مستقر شدن در هال است. به علت عدم امکان انتقال کلیه وسایل مدتی- دور از جان علما و مجتهدین قدیم- ، به سبک آنها روی زمین و با میز کوچک و کتاب های اطرافم به فعالیت خود ادامه می دهم. تمرکزی ندارم و عملا هیچ فعالیت مفیدی انجام نمی شود. برادرزاده های عزیز مشغول توپ بازی بودند. گاهی توپ دو نیمکره مغزم را جابجا می کرد و گاهی درب و دیوار لپ تاپ با زلزله ای به قدرت هفت و نیم ریشتر می لرزید. کم کم به این نتیجه رسیدم که همان بهتر که سر ما بخورند و با تلخی آنها را روانه حیاط نمایم. حتما باید به مادر بگویم از این طرح ها و دور هم جمع شدن ها دست بردارد و … که وجدانم به صدا در آمد. اینکه فقط در سکوت و اتاق و شرایط تعریف نموده برای خود بتوانم فعالیت داشته باشم نشد علاقه به علم و اینکه مهربانی و گذشت مختص زمانی است که به قول معروف دنیا به کامم باشد هم نشد ایمان. از خودم سوال کردم چرا فقط بعضی مشغولیت ها مثل کتاب و درس و … را ارزشمند می دانیم و پرداختن به آن را مانع هدر دادن عمر. بازی کردن با بچه ها کار مفیدی نیست؟ با لپ تاپ و میز و کتاب خداحافظی کردم و رفتم وسط میدان که فاطمه هم از تنهایی در بیاید. سه به دو.رده سنی به جز عمه از 5 سال و اندی تا دو سال و اندی. آن قدر بازی و سر و صدا کردیم که نزدیک بود پدرم به همان نتیجه قبلی برسد. برای رفع خستگی هر دو پفک خانواده را باز کردم و در ظرفی بزرگ وچند نفری دایره زدیم و مشغول شدیم. . هنوز اولین دانه را در دهانم نگذاشته بودم که متوجه شدم محمد با احساس خاصی نشسته و هیچ حرکتی انجام نمی دهد. «عمه بخور مگر پفک دوست نداری؟ » «نه». «عمه عزیزم من که می دانم پفک دوست داری بخورهمه جمع شده ایم که خوش باشیم شما چرا کنار رفتی؟». «بابام گفته رنگ مصنوعی داره و جزء ضربدرهاست.» . «جزء ضربدرهاست یعنی چی؟» «یعنی طبیعی نیست و نباید بخوریم.». گفتم :«بابات درست گفتن اما یک بار اشکالی ندارد». چهار نفری هر چه التماسش کردیم فایده نداشت. لب نزد. باور این اراده از یک کودک پیش دبستانی واقعا جای تعجب داشت. درک اینکه چه بر درونش حکومت می کرد که زرق و برق مختص سنش او را فریب نمی داد و وسوسه همه اطرافیانش که جزء عزیزانش بودند بر او اثری نداشت؛ سخت بود. پفک را جمع کردم و میوه آوردم. این چند روز هر چه با مهمان کوچک چشم در چشم شدم، از شرمندگی نگاهم را فرو خوردم و آرزو کردم کاش ما بزرگترها هم در برابر مولا و خدایمان اینگونه بودیم!!!! و هرچه نگاهم به پفک می افتاد این بیت را زمزمه می کردم: نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد // ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
شاید گناه و ایمان ، به شرط به کام بودن دنیا، نشانه آن است که در مکتب عشق هنوز در مقطع مهد کودک مردودیم و برای راه یافتن به پیش دبستانی این اراده های پفکی کافی نیست.
صداقت/ 9 آبان94
http://gohareomr.kowsarblog.ir/?p=180223&more=1&c=1&tb=1&pb=1
گاهی قرار به رفتن که می شه
گلهای قالی هم آدم می شن؛ حرف میزنن و اگه آب و خاک و نور کافی هم باشه حتی رشد می کنن
قرار به رفتن که میشه
در و دیوار خونه واجد حس همدردی میشه، صاف صاف زل میزنن تو چشات و می گن بگو می شنویم
قرار به رفتن که میشه
پدر و مادرت که حرف میزنن یه نسیمی از بهشت با کلامشون می آد و خستگی های ذهنتو می شوره و می بره
قرار به رفتن که میشه
قیافه خواهر و برادرات جزء رویایی ترین منظره هایی ا ست که هر لحظه دوست داشتنی تر می شن
لبخند که می زنن از ذوق، هر لحظه مردن رو می تونی تجربه کنی
قرار به رفتن که میشه
کفش هات خیلی راحت پاهاتو تن می کنه، گاهی اوقات ماساژور هم داره
اونایی که چشم دیدنتو نداشتن باهات مهربون میشن، کینه ها ساز یکدلی می زنن
اتوبوس واحد سر وقت میرسه و تاکسی سریع گیر می آد
یادت می افته یه حضرت معصومه عليها سلام و یه امام رضا عليه السلام هست که
اگه غافل بشی یه روزی مثل یه رویایی دست نیافتنی میشه
وقت رفتن که میشه
می فهمی غربت و حس تنهایی یک وازه نیست بلکه حقیقت داره
وقت رفتن که میشه
معادله ای که تا این برحه از عمر نتونستی حلش کنی، روی مخت راه میره
چرا آدما تا وقتی کنار هم هستند قدر هم و نمی دونن؟!!!
راستي چرا؟؟!!!
به قلم یک طلبه