موضوع: "دلنوشته"

صفحات: 1 3 5 ...6 ...7 8 9 10 11 12 ... 19

  شنبه 18 خرداد 1398 17:55, توسط سایه   , 370 کلمات  
موضوعات: دلنوشته

گوشه شبستان نشسته بودم، شب احیا بود.دختر جوانی بد حجابی که خیلی مضطرب بود،کنارم نشسته بود.
من در حال فکر بودم، و شگفت زده . که خدایا این جماعت در طول یازده ماه کجا هستند ؟
یعنی همه جا هستند جز مسجد. دختر جوان سر سخن را باز کرد، گفت: یعنی دعای همه پذیرفته میشه؟ من که باورم نمیشه خدا حاجت مردم را بده! گفتم: چرا گمان می کنی که خدا دعا را مسجاب نمی کند؟

خدایی که خودش گفته وَقَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ شما بخواهید من هم میدهم. خداوند علاوه بر همه روزها و لحظه ها که خواسته تا ما ازش بخواهیم شبها و روزها و مکان‌های خاصی را هم برای اجابت دعا و خواسته های مردم قرار داده تا از او بخواهند هرکسی که بیشتر بخواهد، بیشتر می‌دهد. ولی پاسخ گرفتن از دعا هامون شرط داره، باید در طول روز کارهای مثبتی را انجام داده باشی تا صدایت به خدا برسد.

ممکن است بعضی کارهای منفی ما مانند جِرم و فیلتری شود و مانع رسیدن صدای ما شود. دعا مانند این است که شما می خواهید یک چک را به کسی بدهید. باید پولی در حساب بانکی داشته باشید. اگر در حساب بانکی شما پول نباشد چک شما بی اغتبار است
کارهایی که در طول هفته انجام می دهیم، مانند پولی است که به حسابمان واریز می کنیم. اگر در طول هفته کار های مثبت انجام نداده باشیم چگونه چک میدهیم؟!
اعتبار چک ما به میزان موجودی ماست. نه به میزان رقمی که روی چک می نویسیم.
مثل اینکه می گویی: « خدایا! بیماری مادرم را شفا بده» یا بگوییم«خدایا همسر خوب، خانه یا شغل… برایم لطف کن»این خود مانند یک چک است، پس باید عملی در حسابتان باشد تا این چکی را که کشیده اید، برگشت نخورد، خصوصا قرار است امشب که شب قدر است، سرنوشت ها رقم بخورد؛اگر بخواهیم سرنوشت خوبی برایمان مقدر شود، باید زمینه آین تقدیر را خودمان فراهم کنیم. یعنی به واجبات عمل کنیم از حرام ها دوری کنیم تا مستحق دریافت سرنوشت عالی گردیم، اعمال نیک، پشتوانه قبول شدن دعا است.

من همیطور رگباری موعظه می کردم و دختر جوان به پهنای صورتش اشک می ریخت، گفتم الآن بهترین زمان دعاست. حالا که دلت شکسته هرچه می خواهی از خدا بخواه.

به قلم: محمدی

منبع: سایت طلبه نوشت

  پنجشنبه 16 خرداد 1398 15:34, توسط سایه   , 274 کلمات  
موضوعات: دست نوشته های طلاب, دلنوشته

هرچقدر هم که با میزبان خودمانی باشی، هرچقدر هم که با او صمیمی باشی، مهمانی‌اش که تمام می‌شود، باید خداحافظی کنی و به خانه‌ات برگردی.
حالا سعادتی که ما داریم این است که خانه‌مان هم در دایره فرمانروایی اوست. در دلمان می‌گوییم هرچند که مهمانی تمام شد، ولی هنوز هم زیر سایه پر مهر میزبانش هستیم.

خدای مهربانم، اگر اجازه دهی، کمی از سرریز غذاهای سر سفره‌ مهمانی‌ات را بردارم.

خدای عزیزم، می‌خواهم العفو‌های داخل سینی را بردارم و گوشه جیبم بگذارم تا اگر روزی خطایی کردم، یادم باشد تو مهربان و بخشنده‌ای. یادم باشد سریع‌الرضایی!

جانا، می‌خواهم الغوث‌هایم را داخل کیفم بریزم، تا اگر روزی ناامیدی، بر قلب خسته‌ام سایه انداخت، با نور الغوث‌ها زندگی‌ام را روشن کنم و از تاریکی بیرون بیایم.

خدای بزرگم، می‌خواهم لذت بیداری سحر را گوشه ذهنم ذخیره کنم، تا بازهم سحرها از خواب بیدار شوم و با تو راز و نیاز کنم.

عزیزترینم، چقدر لحظه خداخافظی سخت است. می‌دانم ثانیه به ثانیه مهمانی‌ات برایم برنامه داشتی. برنامه‌هایی که برای منِ بی سر و پا و خطاکار، پر از فایده بود. لحظه‌هایی آسمانی که وجود خاکی‌ام را صیقل می‌داد. خدایم، مهربانم، چه خوب لحظاتی بودند لحظاتی که تو از من پذیرایی می‌کردی.

خدایا می‌شود من را بخشیده باشی؟ می‌شود دوباره به مهمانی‌ات راهم دهی؟ می‌شود برای سال آینده دوباره کارت دعوتت را درِ خانه‌ی دلم بیینم؟ می‌شود فراموشم نکنی؟

جانا، می‌دانی وداع چقدر سخت است. تو اما فکر آن را هم کرده‌ای، آن‌قدر که مهربانی. عید فطر را برای آخر مهمانی، مثل هدیه‌ای ویژه قرار داده‌ای تا منِ گنه‌کارِ از جهنم رهایی یافته، در آن به شادی و خوشحالی بپردازم.

رمضانم، به امید دیدار!

به قلم: فاطمه صداقت

  دوشنبه 13 خرداد 1398 15:36, توسط سایه   , 344 کلمات  
موضوعات: دلنوشته

از دوران کودکیم در خاطر مانده که روزهای پایانی ماه مبارک رمضان، برادرم به شوخی می گفت: اللهم غشّنی (ابتدای دعای روز بیست و نهم) بعد دستانش را رو به آسمان می‌گرفت و با خنده دعا می‌کرد:” خدایا غش کردیم، بهمون رحم کن!”
آن زمان واقعا در ذهن کودکانه من، این معنا از*اللهم غشّنی*نقش بسته بود و معنای دیگری از آن نمی‌دانستم!
سالها از آن زمانهای شیرین گذشته، امّا دلم می‌خواهد به بهانه روزهای واپسین این ماه مهر و برکت، دوباره اللهم غشّنی را به همان تصور کودکانه معنا کنم.
به این بهانه که روزهای آخر کم از روزهای اوّل نیست و کم از شبهای قدر نیست. در این شبها و روزهای آخر بود که وجود نازنین پیامبر صلّی الله علیه و آله کمر همّت به عبادت را محکم‌تر از قبل می‌بستند.
به این بهانه که معصوم علیه السلام فرمود:” خداوند به اندازه تمام کسانی که در ماه رمضان از آتش نجات داده است، شب آخر ماه رمضان نجات می‌دهد.” (کافی، ج 4، ص28)
به این بهانه که روزهای آخر به گفته” محبوب حضرت حقّ رسول الله صلّی الله علیه و آله “روزهای اجابت است. ” اوله رحمة و وسطه مغفره و آخره اجابه” (من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص95)
به این همه بهانه می خواهم با همان تصور کودکی با او راز و نیاز کنم:
مهربانا! غش کردیم بس که در این ماه درهای لطف و استجابت را پی در پی به رویمان گشودی!
عزیزا! غش کردیم بس که در این ماه به کام ایمانمان، برکت چشاندی!
محبوبا! غش کردیم بس که در شبهای قدر، نگاه معرفت به چشمانمان ریختی!
سرورا! غش کردیم بس که دم دمه های افطار نازمان را با عشق خریدی!
معشوقا! غش کردیم بس که نیمه های سحر با محّبت بیدارمان کردی!
آری غش کردیم و ضعف کردیم و دلمان غنج رفت که میهمانت بودیم و دلمان می خواهد هنوز برایت غش کنیم که نازمان را بخری!
ما هنوز همان میهمانان گرسنه شبهای اوّلیم و همچنان غش کرده ایم!
یا حلیما لا یعجل ! با عجله به پایان مبر این ضیافت را، ما هنوز اوّل راهیم!

به قلم: زهره ابراهیم نیا خانیکی

  سه شنبه 31 اردیبهشت 1398 15:43, توسط سایه   , 178 کلمات  
موضوعات: دلنوشته

مولای من! در نیمه ی رمضان دست به دامان دعای مجیر شوم یا خانه ی سراسر کَرَمت را دق الباب کنم! سبحانک یا الله! و چه مُجیری بالاتر از آلِ نبی، اولادِ علی!

پدرت مولود خانه ی خدا و برادرت نامیده شده به نام خونِ خدا و خودت مولودِ مبارک ماه خدا! این چه سرّیست که سراسر در خدا غرقید فرزندان رسول خدا!

ببین که شقایق ها نیز ماتِ چگونه پرپر شدن تـواند… چشمانشان کبود و خسته ی اشک بر مظلومِ در خانه و کاشانه است… نوایشان اینگونه به گوش می رسد که: « تا وفـا هست زندگی باید…»

ای حسن مجتبی! مولای من!

بزرگزاده باشی و بی بارگاه! للعجبا… اما نه، فقط فرزند ابوتراب می تواند اینچنین خاکی و بی آلایش باشد!

اما قسم به سُم اسبانِ سواری که همهمه ی آمدنش جهان را فرا گرفته، روزی فرا خواهد رسید که حق مغصوبِ امامتتان نیز گرفته خواهد شد تا چه رسد به بارگاه بهشتی بر بالای مضجع شریفتان… همهمه اش می آید… نزدیک است…

به قلم: سونیا سجادی

برای دیدن مطلب در سایت طلبه نوشت اینجا کلیک کنید.

 

کلیدواژه ها: بی بارگاه!, طلبه نوشت
  شنبه 21 اردیبهشت 1398 19:08, توسط سایه   , 199 کلمات  
موضوعات: دلنوشته

عِطر بهارنارنجِ حیاط! عِطر رمضان المبارکی که هر سال تکرار می شود… حالِ سماع گونه ی روزه دار… در لابلای این همه ” اللهمِ ” ادعیه، عبدی می شوی سردگم که تازه جرعه جرعه در حال یافتن خود است… صوت آهنگین دعای افطار و اذن گشودن و أکل طعام… “قبول باشدهایی” که در یک آن در عالم طنین انداز می شود…

و چه لذتی از این بالاتر؟! از این همه امساک… نخوردن؛ نیاشامیدن؛ صوم و سکوت…

بهارنارنج به موقع آمدی… عطر رمضان را استشمام کن تا جانی تازه کنی… ماه هم عِطر دارد! قسم به افتتاح و ابوحمزه و قدرش! هر شبِ این ماه بوئی دگر دارد!

للعجبا به بهاء و جمال و جلال اسماءِ دعای سحرش که کُلها سراسر بهئُ و جمیل و جلیل اند!

بهارنارنج! شهر، شهرُرمضان است! الذی انزلت فیه القرآن است… سینه ات را معطر کن! عمیق نفـس بکش!

+ به واقع هر ماه قمری همچو درختی پربار با یک عِطر و طعم مختص خود است… پر از ادعیه ای با روح لطیف و منحصر به فرد!

خداوندا رایحه ای از ادعیه خوانی های مومنین را برسان به دستان محتاج نیاکانمان… الهی آمین

به قلم: نویسنده وبلاگ انارستان

برای دیدن مطلب در سایت طلبه نوشت اینجا کلیک کنید.

 

1 3 5 ...6 ...7 8 9 10 11 12 ... 19

انسانی که واردات گوشش یاوه و هرزه و گزاف است، صادراتش نیز آنچنان خواهد بود، قلم هرزه و زهر آگین خواهد داشت. آیت الله حسن زاده آملی

کاربران آنلاین