شمشير هاي چوبي بچه ها در هوا به هم مي خورد. سر و صداي بچه ها كوچه را پر كرده بود. عده اي سعد را تشويق مي كردند و بعضي طرفدار زيد بودند. بازي به مرحله ي حساسي رسيده بود. ناگهان صداي شيهه ي اسبي و فرياد مردي توجه بچه ها را به خود جلب كرد. غلام با سر و صدا…
بیشتر »