« مرا برای خودت... | پس کی خداپرستی؟! » |
خواهر عزیزم
اگرچه در کنار من نیستی تا با وجود گرم و پرمهرت سرمای سوزنده تنهایی را از خود برهانم؛
اما بدان در این دوردستها قلب تپنده ای هست که با هر ضربان اسم زیباییت را زمزمه می کندو به یاد خاطرات بچگییمان در پوست خود نمی گنجد ؛ به یاد روزهایی که من و تو دست در دست ” آنه شرلی ” به همراه شکوفه های بهاری سوار بر باد ، به پرواز در آمده بودیم، با ستارگان نجوا می کردیم و رویایمان را بر صفحه آبی آسمان نقاشی می کردیم ؛ به یاد روزهایی که با هم به مهمانی “هایدی” می رفتم و از ترس اینکه پدربزرگ ما را نبیند پشت بزغاله ها قایم می شدیم ؛ به یاد روزههای که انارهای سرخ را قاچ می کردیم و، هنگام خوردن مسابقه می دادیم که نگذاریم حتی یک دانه به زمین بیفتد ، می گفتیم هر کسی که برنده شود به بهشت میرود . . .
نازنین لحظه های زیباییم به یاد داری در زیر درختان بلوط در بهار تاب می بستیم و آنقدر همدیگر را هل میدادیم و بالا می رفتیم به طوری که نوازش خورشید طلایی برایمان سخت نبود ؛ یا ان وقتهایی که قاصدک ها را بر کف دست می گذاشتیم و فوت می کردیم و آن را چو امانتی به باد می سپردیم به امید آنکه با خبری خوش به سویمان برگردد . . .
خواهر جان؛
تولدت نزدیک است، اما من به جز قلبی پر مهر و دلتنگ که او را با شقایق های سرخ فروردین آراسته ام ، تحفه ای در دست ندارم که نثار چشمان درخشنده ات که به مانند خورشیدی فروزان می ماند ، کنم . . .
خواهر عزیزم، دلتنگی تو مرا منع میک ند از نوشتن عاشقانه هایم ؛ خواهر نازم به امید دیدن دوباره تو ثانیه شماری میکنم. . .
.
.
.
آخ بازم فراموش کردم . . .
من که خواهر ندارم . . .
“از طرف نسل دلسوز و تنهای امروز که نگران نسل افسرده ی تنهاتر از تنهای فردا هستند”
روشنک بنت سینا
http://dokhtarelor.kowsarblog.ir/?p=281843&more=1&c=1&tb=1&pb=1
زیبا بود
فرم در حال بارگذاری ...