صفحات: << 1 2 3 4 ...5 ...6 7 8 ...9 ...10 11 12 ... 19 >>
تو را زینت پدر نام نهادند برای لحظههایی چنین سخت. چه کسی جز تو میتواند تاب چنین التهابی داشته باشد. چه کسی مثل تو اینچنین صبوری میکند در برابر غم. علی کوه صبر بود پس این امتحان تنها شایسته دخت اوست. باید دهان عالمی باز بماند از حیرت. باید زمانه الگویی بپرود چون تو.
آری این که میبینی، جان حسین است. میوه دلش، عصاره وجودش. باور کن این اکبر است که این چنین اصغر شده است. و هنوز راهی بس طولانی در پیش است و ذبحی عظیم در راه. پس صبر کن زینت پدر، چرا که ستارگان در تاریکی جلوه میکنند و آدمی با سختی ساخته میشود. صبر کن چراکه هنوز تشنگی اهل حرم به اوج نرسیده و مویههای رباب در دلش مانده. هنوز شکم مشکها سیراب است و ستون خیمهها پابرجا. عباس علمدار این لشکر است زینب. امان از آن لحظه که سیاهی شب فرارسد و آتش زبانه کشد. امان از آن دم که خورشید را بر دست نیزهها برند. آری امان از تازیانه و تن نازک کودکان زینب، هنوز خرابه در راه است …
آه بس است. برخیز زینت پدر، چیزی نمانده حسین جان دهد از شدت اندوه. اکنون این شانههای توست که باری چنین گران را باید به دوش برد. برخیز بیش از آنکه هلهله دشمن به گوش عباس رسد.
برخیز زینت پدر…
زفاک
- تو را چه شده مرد ؟
از سرشب که بازگشتی ، موی پریشان کردی و زانوی غم بغل گرفته ای !
+ من نمیخواستم ماجده .. من تنها یک رهگذر بودم !
- با کسی گلاویز شدی خالد ؟!
+ نه ..
- پس از چه حرف می زنی ؟ قرار بود به خانه علی رَوی و قدری سکه از اون قرض بگیری ! نشان به این نشان که خلیل تو را گفت علی نیازمند را حتی اگر دشمنش باشد از در خانه اش نمیرانَد..
+ رفتم ! اما تا پا در کوچه بنی هاشم گذاشتم از حرکت ایستادم …
بوی دود و آتش می آمد .. هیزم و دربی سوخته !
- پناه بر خدا ! خانه علی را آتش زدند ؟!
+ کاش فقط آتش بود ماجده !
..
- بلایی سر علی آوردند ؟!
+ من بوی دود و آتش را که شنیدم ترسیدم ! فقط لحظه ای سرک کشیدم و .. علی را دیدم که دستش را تکیه گاه فاطمه کرده
گویا از مسجد به سمت خانه می آمدند ..
شهادت میدهم هیچگاه علی را این چنین شکسته ندیده بودم ..
- وای بر این قوم ! چه کردند با دخت پیمبر ؟! نگفتم شکستن بیعت با علی ، عاقبت ندارد ؟! نمیبینی ؟ گفتی خود را از مخمصه های بعدی برهانیم ! با وجدانمان چه کنیم ؟!
+ بس است زن ! گمان میکنی خوشحالم ؟! اصلا مگر بد کردم با یک بیعت جان تو و فرزندمان را خریدم ؟
- اینطور نمیشود ، باید به خانه فاطمه رَوم و حالش را جویا شوم
+ حالا نه ! بگذار چند روزی بگذرد .. خلیفه اگر بفهمد …
- چند روز ؟! دلم شور می زند .. این خاندان کم دست و بال ما را نگرفت ! یادت رفته روزی را که پیغمبر سفارش تو را به علی میکرد ؟!
آه .. بد کردی خالد ..این نبود جواب این همه محبت ..
.
+ ساکت شو زن ! تنهایم بگذار ! من هنوز صحنه هایی که دیدم را درک و هضم نکرده ام ! اما تو فقط سرزنش میکنی و مرا بیشتر در خود فرو میبری !
تو نشنیدی صدای قلب دختران علی را که بر در خانه دل نگران ، چشم انتظار ایستاده بودند !
تو ندیدی پسران فاطمه را که پای انتظار و نگرانی آنها را تا سر کوچه میکشانْد و باز میگردانْد
تو ندیدی قدم های آرام دخت پیمبر را ..
وای بر من ماجده !
- نیازی نیست این چنین مانند زنان آه و مویه راه اندازی ! جگرش را داشتی ، با من به خانه علی می آمدی ! فردا باز همین احوالت را فراموش می کنی .. پیش از این هم چنین کردی.
فردا علی الطلوع به خانه فاطمه می روم. هرچند دیر است .. اما اینطور که تو میگویی او از هر زمانی بیشتر نیازمند زنانیست که همراهش باشند..
باشد تا با به دست آوردن دل فاطمه عذاب دوزخ را از خود دور کنم ..!
.
یادگار مادر
http://azari1996.kowsarblog.ir/?p=333767&more=1&c=1&tb=1&pb=1
9:۳4 دقیقه 12 بهمن…
ولی روح این روز آزادگی
در هر روز و هر ثانیه جاری است.
پدر به مام وطن بازگشت
و مشروعیت بخشید به ،
ما و آرمانها و خاک و نام مان.
ایران صاحب شناسنامه شد !
یک شناسنامه برای ایران کافی است!
شناسنامه ایران امام است که ،
به ایران و ایرانی به همه ما فرزندان
محبتش مشروعیت داد.
…
روح الله به اذن حضرت ولیعصر
عجل الله تعالی فرجه الشریف
روحی الهی به کالبد بی جان وطن دمید
روزی باشکوه که نام مان سند خورد.
…
پدر دار شد ایران …
امام آمد خوش آمد…
تسنیمی از جنت یار
http://tasnimi-az-janateyar.kowsarblog.ir/?p=327069&more=1&c=1&tb=1&pb=1
به یاد مدافعان وطن و حرم و غواصان عشق ….
فرقی نمی کند چگونه اسمانی شوی در دمشق و خان طومان یا خفته در اروند یا در جدال آوار خاک و اتش .. ..
مهم شهادت است که اگر لایقش شوی همه جا نصیبت میشود .. حتی اینجا در تهران …
ل. امامی
http://azari1996.kowsarblog.ir/?p=326946&more=1&c=1&tb=1&pb=1
جهان ما از دوری رخ زیبایت و از دوری صفای گرم وجودت به عصری یخبندان تبدیل شده است . . .
باز بر آسمان سرد و کولاک ما بتاب تا جوانه های جوانان این زمین، سر از زیر این زمستان بی روح برگیرند
و با تشعشع انوار هدایتت جامه ی بهاری بر تن کنند . . .
تا شاید دوباره رخ گل و آواز بلبل را بر این کره خاکی نظاره گر باشیم . . .
ای خورشید پنهان
از پشت ابرهای تاریک و رعد آسای این زمستان بی رنگ، رخ بنما،
که شکوفه های بهاری بسی دلتنگ نوازش دستان پر مهرت شده اند . . .
من روشنک در اندیشه پروازم
http://dokhtarelor.kowsarblog.ir/?p=325281&more=1&c=1&tb=1&pb=1