موضوع: "علمی"

صفحات: 1 2 3

  یکشنبه 1 فروردین 1395 22:49, توسط   , 273 کلمات  
موضوعات: دست نوشته های طلاب, علمی

لحظات نخستین تحویل سال و آغاز سال 1395، در شهرستان فامنین،شور و عاطفه ، و جنب و جوش در سطح شهر را شاهد بودیم.

بعد از چند روز شلوغی خیابانها برای خرید و تدارک ایام عید نوروز، امروز مردم در سطح شهر در حرکت بوده و سواره یا پیاده و همراه خانواده خود به دیدن بستگان و دوستان و آشنایان خود می روند.

در فامنین اکثر خانواده ها همدیگر را می شناسند و با دیدن هم در خیابان گاه از ماشین پیاده شده و سال نو را تبریک می گویند .

روزهای اول بزرگتر فامیل در منزل مانده و فرزندان و نوادگان ، به دیدن آنها می روند و با سفره ای که به صورت ساده و سنتی باز شده و از انواع تنقلات و آجیل و میوه و شیرینی ، از مهمانان خود پذیرائی میکنند و با هدیه دادن پول نو به فرزندان از آنان دلجوئی کرده و محبت می کنند .

در بعضی از سفره ها از انواع ترشی انار و یا ترشی آلوچه و خربزه محلی استفاده می شود و اینها را از تابستان برای ایام عید تدارک می بینند.

احترام و ادب به بزرگترها و دیدار از آنان حس آرامشی در قلب با محبتشان ایجاد می کند و در روزهای بعد این بزرگان فامیل هستند که به دیدن فرزندان خود می روند.

با گذشت زمان و جایگزین شدن مسافرت های نوروزی در ایام عید، شاهد کمرنگ شدن این سنت حسنه هستیم.

با حفظ ارزشهای اعتقادی و زیرساخت های فرهنگی خود به فرزندانمان بیاموزیم که در رفت و آمد و انجام فریضه پسندیده صله رحم ، خداوند محبت و مهر را در زندگی افزون کرده و به عمر و مال ما برکت می بخشد.

ط. حاجیلو

http://saelin.kowsarblog.ir/?p=211158&more=1&c=1&tb=1&pb=1

کلیدواژه ها: دید و بازدید
  جمعه 23 بهمن 1394 20:46, توسط   , 641 کلمات  
موضوعات: دست نوشته های طلاب, علمی

برای رفتن تردید داشتم. چون و چراهای مختلف، شرکت و عدم شرکت را تساوی می دانست. راه حل مشورت مجدد، رفتن را انتخاب، اما رضایت قلبی صد در صد حاصل نشد. لبیک به دعوت یکی از اساتید، برای شرکت در مراسم خانگی، با عنوان جلسه ختم قرآن و در یکی از محله های شهر که معمولا رفت و آمد نداریم، مقوله جدیدی بود. حتی نمی دانستم در مراسم ختم قرآن چه خبر است. از برخی جلسات خانگی شهر و کشور بدعت ها شنیده بودم و تجملات و حق الناس هایی چون تشکیل جلسه غیبت و …. حداقل تلاش یک طلبه - اگر محیط آشنا باشد و به عنوان مخالف شناخته شوی و زبانت بر امر به معروف و نهی از منکر بسته باشد-عدم شرکت جلسات است که تاییدی بر آن نباشد. آخرین باری که در غم و شادی مردم و جلسات خانگی شرکت داشتم را به یاد نمی آوردم و برای شکستن این طلسم غم انگیز اجبار در محدودیت ارتباط، همراه مادر راهی مراسم شدیم. به رسم قدیم، جلو درب خانه میزبان، آب و جارو شده و درب منزل باز بود. محل تشکیل جلسه، اتاقی با وسعت دو فرش 3*4، یا همان 24 متر و کل منزل و تقریبا اطراف منزل قرق خانم ها بود.

مهمانان یکی یکی وارد می شدند و بعد از استقبال گرمی ازمیزبان، هر کجا، جای نشستن بود روی زمین ، می نشستند. چهل تا پنجاه نفر ، از قشرها و صنف های مختلف، مهندس، استاد دانشگاه، بی سواد، فقیر، غنی، زشت، زیبا، پیر، جوان ، مجرد، متاهل و در سن های مختلف. تنها یکنواختی ظاهری همان چادر مشکی بود. جزء ها واگزار شد. بی سوادها، مشغول تسبیح و ذکر شدند و باسوادها در سکوت مطلق ، نیم ساعت جزء پذیرفته شده را قرائت وختم قرآن کامل شد. پس از آن پذیرایی با چای گرم از مهمانان. خانمی از جمع با خواندن اشعاری مهمانان را به خوشبو شدن دهان ها با ذکر صلوات دعوت نمود. شعری برای توجه به آقا امام زمان عجل الله و نهایت ده دقیقه هم روضه موثق آقا علی اکبر امام حسین علیه السلام و دعا، تلاش مداح بود . مجلس عجیب بی ریا و معنوی بود. بعد هم شیرین شدن دهان ها به دانه ای خرما و بدون توقف، همه از هم خداحافظی کردند.

چند روز بعد استاد مدعو از احساسم نسبت به جلسه سوال کرد. ازاثرات معنوی و آرامش مراسم تقریبا یک ساعته، که تا چند روز بر زندگی ام مشهود بود، گفتم و یادآوری خاطرات شیرین روضه های خانگی چند نفری که به اصرار پدرم هر ماه در منزل و برای اعضای خانواده برپا می شد و مرگ روضه خوان جلسه را تعطیل کرد و ما را حسرت به دل معنویت ها یی که تا شرکت در مراسم آنها تکرار نشد، گذاشت. هر چند مراسم های مشابه در دهه محرم تکرار شده است. در پاسخم گفت: هر کدام از اینها جای خود را دارد دهه محرم حسابش از روضه های خانگی جداست. ما برای این تقویت ارتباط با اهل بیت علیهم السلام همه با هم همکاری داریم. همه آشنا هستیم و همسایه و …. مداح هزینه ای نمی گیرد، پذیرایی هر کجا باشیم در این حد و هر کس خواست مبلغی کمک می کند، محلش هر ماه منزل هر کس که شرایطش را داشت! مردها درک می کنند و اگر مراسم زنانه، خانه را خالی و ممانعتی از شرکت ندارند، خانم ها به جز شرکت و همراه آوردن بچه ها، با امانت داری و عدم حرف از نوع پذیرایی و آنچه دیدند و شنیدند. ما عمرها و کودکانمان را بیمه اهل بیت می کنیم.

چه منطقی. شاید می شد هر روز عاشوراست و همه سال محرم است را در بی نیاز نبودن از این معنویت و توجه و زنده شدن ارزش ها و با هم بودن ها با نیت های زیبا در همه سال، ترجمه نمود. به راستی نسل امروز از چه روی از این برکات و لذت های معنوی محروم است؟!!! کوتاهی از ما است یا آنها؟!!!!

صداقت

http://gohareomr.kowsarblog.ir/?p=192111&more=1&c=1&tb=1&pb=1

 

  جمعه 4 دی 1394 20:34, توسط   , 410 کلمات  
موضوعات: دست نوشته های طلاب, علمی

بار اول بود بدون محرم و تنها مسافرت می کردم. آن هم به شهری که بیش از صد کیلومتر با شهر محل اسکانم فاصله داشت. شهری که هیچ آشنایی با کوچه و خیابان و مسیر و مردمانش نداشتم. از مقصد، تنها نام میدانی را می دانستم و یکی دو بار چشم بسته، عبور از مسیر آن با همراهم، نزدیک یک سال پیش. حتی از میزبانان محترم، فقط نامی می دانستم و اگر کنارم ایستاده بودند نمی شناختم هیچ، شماره تماسی هم نداشتم. به میزان بازگشت با آژانس ، که بیش از صد هزار تومان هزینه داشت، پول نقد همراه نداشتم و آدرس هیچ عابر بانکی را نمی دانستم. اگر از اتوبوس بازگشت جا می ماندم، هر چند اقوام دور و نزدیک زیادی در شهر داشتم، اما عملا هیچ جایی برای رفتن نداشتم. تکیه به گوشی همراه به اندازه یک اتفاق ساده مثل افتادن گوشی روی زمین بها داشت. خجالتی نیستم اما در رو ابط اجتماعی به ویژه با نامحرم قید و بندهای خاصی برای خود تعریف کردهام، که دشواری پرسیدن مسیر و تاکسی و … به اندازه کار در معدن بود. از شدت حرکات گهواره ای اتوبوس، حال عمومی بدنم کاملا به هم ریخته بود. شرایط حاکم بر منزل و مهمان و … خوابیدن یک ساعته را برایم رقم زده بود و صحیح تر اینکه تمام شب قبل بیدار بودم. استرس مقالات درسی تحویل داده نشده، امتحان شفاهی و … هم چاشنی استرس جلسه ای بود که از محتوای آن اطلاعات خاصی نداشتم. همه غریبی ها و استرس ها از ساعت یک ربع به 5 صبح شروع شد و قبل از 2 بعد از ظهر با رسیدن به منزل تمام شد. سفری مطلوب تر از آنچه فکر می کردم، با کمترین استرس و هیچ پیشامد ناگواری. حتی مسیر را بدون اشتباه، با اینکه میدان را نمی شناختم و چند دقیقه ای پیاده روی داشت، تا مقصد طی کردم. کمتر از 5 دقیقه تا حرکت اتوبوس هنوز در مقصد بودم، اما تاخیر حرکت اتوبوس برای عده ای آزاردهنده شد و برای من حلاوت، با این همه، از سفر دلگیر بودم. بازگشت به جمع آشنایان چیزی ازآشفتگی درونم کم نکرد. و درک این لحظات تنهایی و غریبی و بی یار بودن ، مرا تا رجوع به درونم و رسیدن به آشنای دیرینه پیش برد. دل که از همه امیدها ی ظاهری بریدم، همراهی را حس کردم که همه جا همراهم بود. زیباترین توشه این سفر، رسیدن به خلوت بود، لحظه ای که فقط تو باشی و او و دیگرهیچ کس. یعنی همان لمس تنها شدن با خدا.

صداقت/ 2 دی 1394

http://gohareomr.kowsarblog.ir/?p=185297&more=1&c=1&tb=1&pb=1

  سه شنبه 10 آذر 1394 07:11, توسط   , 529 کلمات  
موضوعات: دست نوشته های طلاب, علمی

مدعوین محترم یکی یکی وارد می شدند. اولین پیامد ورود مهمانان خارجی مها جرت بنده از اتاقم و مستقر شدن در هال است. به علت عدم امکان انتقال کلیه وسایل مدتی- دور از جان علما و مجتهدین قدیم- ، به سبک آنها روی زمین و با میز کوچک و کتاب های اطرافم به فعالیت خود ادامه می دهم. تمرکزی ندارم و عملا هیچ فعالیت مفیدی انجام نمی شود. برادرزاده های عزیز مشغول توپ بازی بودند. گاهی توپ دو نیمکره مغزم را جابجا می کرد و گاهی درب و دیوار لپ تاپ با زلزله ای به قدرت هفت و نیم ریشتر می لرزید. کم کم به این نتیجه رسیدم که همان بهتر که سر ما بخورند و با تلخی آنها را روانه حیاط نمایم. حتما باید به مادر بگویم از این طرح ها و دور هم جمع شدن ها دست بردارد و … که وجدانم به صدا در آمد. اینکه فقط در سکوت و اتاق و شرایط تعریف نموده برای خود بتوانم فعالیت داشته باشم نشد علاقه به علم و اینکه مهربانی و گذشت مختص زمانی است که به قول معروف دنیا به کامم باشد هم نشد ایمان. از خودم سوال کردم چرا فقط بعضی مشغولیت ها مثل کتاب و درس و … را ارزشمند می دانیم و پرداختن به آن را مانع هدر دادن عمر. بازی کردن با بچه ها کار مفیدی نیست؟ با لپ تاپ و میز و کتاب خداحافظی کردم و رفتم وسط میدان که فاطمه هم از تنهایی در بیاید. سه به دو.رده سنی به جز عمه از 5 سال و اندی تا دو سال و اندی. آن قدر بازی و سر و صدا کردیم که نزدیک بود پدرم به همان نتیجه قبلی برسد. برای رفع خستگی هر دو پفک خانواده را باز کردم و در ظرفی بزرگ وچند نفری دایره زدیم و مشغول شدیم. . هنوز اولین دانه را در دهانم نگذاشته بودم که متوجه شدم محمد با احساس خاصی نشسته و هیچ حرکتی انجام نمی دهد. «عمه بخور مگر پفک دوست نداری؟ » «نه». «عمه عزیزم من که می دانم پفک دوست داری بخورهمه جمع شده ایم که خوش باشیم شما چرا کنار رفتی؟». «بابام گفته رنگ مصنوعی داره و جزء ضربدرهاست.» . «جزء ضربدرهاست یعنی چی؟» «یعنی طبیعی نیست و نباید بخوریم.». گفتم :«بابات درست گفتن اما یک بار اشکالی ندارد». چهار نفری هر چه التماسش کردیم فایده نداشت. لب نزد. باور این اراده از یک کودک پیش دبستانی واقعا جای تعجب داشت. درک اینکه چه بر درونش حکومت می کرد که زرق و برق مختص سنش او را فریب نمی داد و وسوسه همه اطرافیانش که جزء عزیزانش بودند بر او اثری نداشت؛ سخت بود. پفک را جمع کردم و میوه آوردم. این چند روز هر چه با مهمان کوچک چشم در چشم شدم، از شرمندگی نگاهم را فرو خوردم و آرزو کردم کاش ما بزرگترها هم در برابر مولا و خدایمان اینگونه بودیم!!!! و هرچه نگاهم به پفک می افتاد این بیت را زمزمه می کردم: نقد صوفی نه همه صافی بی‌غش باشد // ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
شاید گناه و ایمان ، به شرط به کام بودن دنیا، نشانه آن است که در مکتب عشق هنوز در مقطع مهد کودک مردودیم و برای راه یافتن به پیش دبستانی این اراده های پفکی کافی نیست.

صداقت/ 9 آبان94

http://gohareomr.kowsarblog.ir/?p=180223&more=1&c=1&tb=1&pb=1

  چهارشنبه 4 آذر 1394 21:17, توسط   , 363 کلمات  
موضوعات: دست نوشته های طلاب, علمی

روزگاری نه چندان دور در سرزمین کهن آریایی مردمانی می زیسته اند که در میان خود نسخی داشتنه اند که

آن را به مناسبت های مختلف قرائت می کردند و نسل به نسل به یکدیگر ، فهم هدیه می دادند .

آن نسخ از برگ درختان و پوست حیوانات تهیه میشد .

میدانم درباورت نمی گنجد که مردمانی در قدیم کتاب می خواندند.

مگر میشود در جایی نشست و ساعتی کتاب خواند و تفکر برای خود ساخت ؟

مگر چه اشکالی دارد که من در هیاهوی اینترنت گردشی کنم ؟

شاید چند سطری خواندم .  نگران نباشید گفتم شاید …

من هم میدانم که چیدمان کتاب ، لوکس ترین چیدمان روز است ،قضاوتم نکنید . دست از شماتت من بردارید .

ازتونالیته و هارمونی رنگی هم اطلاع دارم .باید همه چیز در خانه بهم بیایید .

انسان های بیکار زمانه ای دور را هم می شناسم .آنها چقدر ساده انگارانه کتاب می خواندند.

چقدر فهم و اندیشه نا کارآمدی داشته اند . این انسان های فهیم به دنبال چه بوده اند ؟

مگر فهم در میان کتاب است ؟

دراین زمانه می شود با اشاره یک انگشت به هزاران نفر فهماند .

چرا میخندید؟ من که برای فهمیدن نیامدم دیگران باید مرا بفهمند .

تازه .دراین مّثّل دنیا ،می شود حس دکتر حسابی داشت . کپی کردن چاره ی کاراست .

با فراق بال بیا ،دراین مردمان چند نفری کتاب می خوانند .

ازآ ن مهمتر که خلاصه ی کتاب را با نام منبع یادداشت میکنند .

اگر دیدی به نظرت خوبست فقط کافيست گروهی بسازی و هروز از روی آنها کپی کنی .

اینگونه تو هم فهیم می شوی !!!.

متوجه هستم به چه می اندیشی ! نه منظورم این نبود که کل مطلب آنها را بخوانی چند سطر اول کافیست .

میفهمم که چه میگویی!

چقدر عجیب است که من تفکر مردمان کهن را دارم . چقدر عجیب است که من درمیان کتابها سِیر میکنم .

وای مثل اینکه مشاهیرم را از دست داده ام . چقدر بی منطق شده ام .

چقدر مردم را مبهوت شیدایی خود کرده ام . کاش من از این وان پریشی خود کمتر سخن بگویم .

و تفکراتم را فقط بنویسم . و به دنبال جایی امن برای پنهان کردنش باشم .

مردمان کهن راست گفته اند : رازهایت را بنویس و لای کتاب بگذار. مردمان کشورمن کتاب نمی خوانند.

عاطفه الوندي/ وبلاگ آرايش آينده اي زيبا

http://atiara.kowsarblog.ir/?p=179337&more=1&c=1&tb=1&pb=1

1 2 3

انسانی که واردات گوشش یاوه و هرزه و گزاف است، صادراتش نیز آنچنان خواهد بود، قلم هرزه و زهر آگین خواهد داشت. آیت الله حسن زاده آملی

کاربران آنلاین

  • شمس
  • زفاک
  • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ
  • avije danesh