صفحات: << 1 ... 5 6 7 ...8 ...9 10 11 ...12 ...13 14 15 ... 19 >>
خداوند زیباست و زیبایی را دوست دارد
حمد ازلی خدای را سزاست که
چشمه های خروشان کوه های سر به فلک کشیده طبیعت ماورای زیبا همه و همه از قدرت غایت اوست.
اگر کسی به قدرت افزونت و خلقت انسان درنگ کند
می اندیشد که تنها ذات پاک اوست که این نعمت ها را آفرید.
بارخدایا! پرستشت می کنم چرا که تنها تویی که سزاوار حمد و ستایش هستی
دوستت دارم نه به خاطر اینکه تو بزرگترینی
به خاطر اینکه وقتی تنها بودم تو فقط کنارم بودی.
خدایا مرا ببخش به خاطر تمام درهایی که کوبیدم و خانه ی تو نبود
ولی هنوز و تا همیشه به همین یک آیه دلخوشم
بندگانم را آگاه کنید که من بخشنده ی مهربان هستم.
بار خدایا! کمکم کن پیمانی که در طوفان با تو بستم در آرامش فراموش نکنم.
از خدا خواستن شجاعت است
اگر بدهد رحمت است
اگر ندهد حکمت است
ازخلق خدا خواستن ذلت ست
اگر بدهد منت است
اگر ندهد خفت است
معبودم!متبرکم گردان به نامت
متبلورم گردان به عبادتت
متذکرم گردان به ذکرت
مرحمتم گردان به رحمتت
تا دست نیازم را فقط به سوی تو بگشایم.
کوله بارت را ببند….شاید این چند سحر وقت فرصت آخر باشد که به مقصد برسیم
بشناسیم خدا را و بفهمیم که یک عمر چه غافل بودیم…..
ک . تقی زاده
کوله ات را که برایم پس آوردند
پیراهنت چنان بی رمق درونش افتاده بود ، گویی او زخم خورده ،گویی این همه خون از کالبد او بیرون جهیده بود که اینگونه سرد و خاموش…..
هنوز بوی خونت تازه بود و بر جانم، بر جان در حال سقوطم تازیانه می زد تا هوشم را بگیرد .
به هوش که آمدم در خانه بودم.
خانه ی تو.
خانه ی بی تو.
و فقط پیراهن هایت برایم مانده بود .یکی آویزان روی جالباسی یکی زخمی درون کوله ات.
یکی بوی خوش تنت را داشت و دیگری بوی تند خون پاکت .
اما این دو پیراهن نور چشم نمی آورند، سوی چشم را با خود می برند.
خوشا به حال یعقوب.
آری خوشا به حال یعقوب. قصه پیراهن یوسف او، با قصه پیراهن های تو فرق ها دارد.
پیراهن بی یوسف یعنی اشک مدام یعنی سفیدی چشمان من .
ر. رمضانی
http://blog69.kowsarblog.ir/?p=290609&more=1&c=1&tb=1&pb=1
بچه بودم و داستانهایم را با “زیرگنبد کبود” آغاز میکردند و می کردم !
افسوس ! چرا کسی خبری از “زیر گنبد فیروزه ای” نداد؟
یکی بود یکی نبود. . . .
زیر گنبدی، فیروزه ای !
غیر از خدای مهربوووون . . .
چند تا شهید بی نشون . . .
یکی یکی ؛ رفته بودن . . .
یکی یکی ؛ خفته بودن . . .
یکی بود یکی نبود
یکی بود … ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا
یکی نبود … اموات غیر أحیاء و ما یشعرون
روشنک ،دختر لر
http://dokhtarelor.kowsarblog.ir/?p=289133&more=1&c=1&tb=1&pb=1
روز دانش آموز از آن روزی، به این نام نامیده شد که دستان گرم نوجوان 13ساله ای با دنیای سرد ما خداحافظی کرد
او رفت تا جهانی از عشق و محبت را برای من و شما بسازد.
حس رفتن در زیر تانک های مستکبران فراتر از شهامت و شجاعت است.
تماشای چشمان معصومش شرمنده ام می کند که آیا توانسته ام لحظه ای از آن چه که او گذشت من نیز بگذرم.
هر سال به مناسبت شهادت مبارکت به وجود نازنینت افتخار می کنیم
و به خود می بالیم که رهبری چون خمینی(ره) چنان حسین فهمیده ای را با دو بال شهادت پرورش داد
و اینک اگر تانکی برای شهادت نیست
کاش کمی از ایمان و شهامت و احساس پاک او را برای رهبر عزیزمان سیّد علی خامنه ای داشته باشیم
کاش مانند نوجوان 13ساله ای از خود و دنیایمان بگذریم تا لحظه ای غم آن عزیز را نبینیم
خانم سبزی
http://imam-robatkarim.kowsarblog.ir/?p=288412&more=1&c=1&tb=1&pb=1
ای برتر از خیال و قیاس و و هم و ز هر چه دیده ایم و شنیده ایم و خوانده ایم
هر انکه تورا گم کرد چه یافت؟
و هر انکه تو را یافت چه گمشده ای داشت
باز هم نوای ازلی در گوشم نواخته شد، الله اکبر، به دور از توهمات و تمنیات و اغیار به سوی چشمه ی پاکی ها شتافتم و با سر خوشی دست ها و چهره را به آب پاکی الایش دادم و سر و پا ها را با نم نم عطر پاکی مسح کردم، بار الها چه خوش حسی است در پیشگاه خالق ابدییت ،حاضر شدن، دل به دریای کرم و بخشش سپردم.
ساعاتی را از خود بی خود در پیشگاه ارحم الراحمین، سپری کردم، دیدگانم را فرو بستم و الطافی که بر من ارزانی داشته را شمردم، موجودی صاحب اختیار، اشرف مخلوقات، دارای قوه ی تفکر و تعقل و … شمارش کردم.
و در دل گفتم :هر انچه از دوست رسد نکوست حتی وقایع و دشواری های زندگی…ناگهان جرقه ی شمعی در ذهنم روشن شد((هر که در این بزم مقرب تر است ×جام بلا بیشترش میدهیم))
بار الها دلم از برد و باخت های زندگی به ستوه آمده است، الهی دلم شکسته تو یاورم باش.
خداوندا تو خود گفتی که در قلب شکسته خانه داری
شکسته قلب من، جانا به عهد خود وفا کن
پ. تقی نژاد